حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 50
رضا: خب
متین: خب
نیکا: خب
ارسلان: خب
ممد: عه زهرمار
ارسلان: چته تو چرا جبهه میگیری
ممد: واسه اینکه جواب رضا رو نمیدی(پسرم خیابانی شده هاااا عصبانیتش ربطی به اینکه جواب لئو رو نمیده نداشت😐😂)
ارسلان: مگه چیزی پرسید
ممد: منظورش این بود که پیش دختره چیکار میکردی
ارسلان: هاااا
رضا: هیچی ولش کن
نیکا:*دیدم دیانا داره از اتاقم با چهره ی خابالو میاد بیرون*
مهشاد: یکم دیگه میخوابیدیییی
دیانا:.......
ارسلان: بیا بشین
ممد: اووووو
ارسلان: زهرمار
رضا: خب... از اونجایی که تولد خواهر یکی یدونمه میخوام ببرمش شهر بازی ولی نه فقط خودشو.. همتونو میخوام ببرم
مهشاد: اخ جونننن
نیکا: بیاین بریم کارامونو بکنیم
دیانا بیاااااا
دیانا: هااااا(بچم هنوز خوابه😂)
نیکا: میگم پاشو بریم آماده شیم میخوایم همه باهم بریم بیرون
دیا: من نمیامممم
مهشاد: چرا میای
*و بعد با نیکا کشوندیمش تو اتاق تا کارامونو بکنیم*
رضا: عشقم تو کاری نداری
پانیذ: نه قربونت برم
محراب: اهه اهه چندشاااا
رضا: بدبخت سینگل
محراب: عه من بدبختم؟
رضا: اره دیه
محراب: باشه اقا رضا.... باشه.....
احیاناً گوشیتو پیش من جا نزاشتی
رضا: گوشیم؟؟؟
محراب: بعله گوشیت..*و بعد دستمو کردم توی جیبم بدون اینکه بندازمش بالا یا از توی دستم تکون بخوره، گوشیو بالا پایین میکردم
رضا: گوشی من پیش تو چیکار میکنه؟
part 50
رضا: خب
متین: خب
نیکا: خب
ارسلان: خب
ممد: عه زهرمار
ارسلان: چته تو چرا جبهه میگیری
ممد: واسه اینکه جواب رضا رو نمیدی(پسرم خیابانی شده هاااا عصبانیتش ربطی به اینکه جواب لئو رو نمیده نداشت😐😂)
ارسلان: مگه چیزی پرسید
ممد: منظورش این بود که پیش دختره چیکار میکردی
ارسلان: هاااا
رضا: هیچی ولش کن
نیکا:*دیدم دیانا داره از اتاقم با چهره ی خابالو میاد بیرون*
مهشاد: یکم دیگه میخوابیدیییی
دیانا:.......
ارسلان: بیا بشین
ممد: اووووو
ارسلان: زهرمار
رضا: خب... از اونجایی که تولد خواهر یکی یدونمه میخوام ببرمش شهر بازی ولی نه فقط خودشو.. همتونو میخوام ببرم
مهشاد: اخ جونننن
نیکا: بیاین بریم کارامونو بکنیم
دیانا بیاااااا
دیانا: هااااا(بچم هنوز خوابه😂)
نیکا: میگم پاشو بریم آماده شیم میخوایم همه باهم بریم بیرون
دیا: من نمیامممم
مهشاد: چرا میای
*و بعد با نیکا کشوندیمش تو اتاق تا کارامونو بکنیم*
رضا: عشقم تو کاری نداری
پانیذ: نه قربونت برم
محراب: اهه اهه چندشاااا
رضا: بدبخت سینگل
محراب: عه من بدبختم؟
رضا: اره دیه
محراب: باشه اقا رضا.... باشه.....
احیاناً گوشیتو پیش من جا نزاشتی
رضا: گوشیم؟؟؟
محراب: بعله گوشیت..*و بعد دستمو کردم توی جیبم بدون اینکه بندازمش بالا یا از توی دستم تکون بخوره، گوشیو بالا پایین میکردم
رضا: گوشی من پیش تو چیکار میکنه؟
۱۱.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.