بخونید| مغزش،زندان بریده بود،برایِ تکاتکِ رویاهایِ گمشده
#بخونید| مغزش،زندان بریده بود،برایِ تکاتکِ رویاهایِ گمشدهاش در این برهوت ،نیم دیگرش را کشته بودند همین مردمِ این دوران، جسدُ جنازه رویاهایش را با دستانِ خودش چال شده بود،در حوالیِ مکانی بِ نام قبرستانِ آرزوها ،قبرهایی کِ نام یک یکِ خاطرهها انسان ها رویاها حک شده بودُ نیم نگاهِ کوچکُ گذرایی تجدیده خاطره میکرد خاطرات را.
سکوتِ عظیمی حکمفرما بود درین قبرستانِ پوسیده حاشیهِ دلِ پوسیده تر، ،دلی گیر افتاده در بطن اندوُ غرق در مردابِ غم، دلی قرار گرفته در جسمِ سرگردان میانِ روزُ شب،جسمی که زخمِ روحش سر باز کرده.
در میان مزارِ رویاها ،عجیب خودنمایی میکرد،مزارِ خاک خورده،حالِ خوبُ لبخندی کِ سال ها پیش با دستانِ زخم خورده،میانِ خاک رهایش کرد..
رها..!
mohy
:|کاش میشد اینایی کِ نزدیک خونمون مشغول ساختُ سازنُ خفه کنم،تا صداشون نیاد
ن؟
سکوتِ عظیمی حکمفرما بود درین قبرستانِ پوسیده حاشیهِ دلِ پوسیده تر، ،دلی گیر افتاده در بطن اندوُ غرق در مردابِ غم، دلی قرار گرفته در جسمِ سرگردان میانِ روزُ شب،جسمی که زخمِ روحش سر باز کرده.
در میان مزارِ رویاها ،عجیب خودنمایی میکرد،مزارِ خاک خورده،حالِ خوبُ لبخندی کِ سال ها پیش با دستانِ زخم خورده،میانِ خاک رهایش کرد..
رها..!
mohy
:|کاش میشد اینایی کِ نزدیک خونمون مشغول ساختُ سازنُ خفه کنم،تا صداشون نیاد
ن؟
۱۹.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۰