سوپرایز تولد کوکی(چند پارتی)
سوپرایز تولد کوکی(چند پارتی)
««««
خب نوبته تهیونگه ببینم چه میکنه
زنگ زدم به تهیونگ
(ا ت: الو شرکتی الان؟
تهیونگ: اره ولی باهاش چیکار کردی خیلی اعصابش خورده میترسم اخراجم کنه
ا ت: انگاری زیاده روی کردم
تهیونگ: رد کردی بابا
ا ت: خیله خب فقط حواست بهش باشه
تهیونگ: باشه ولی حداقل به فکر منم میبودی سالم برسم خونه من زنو بچه دارم زندگی دارم
ا ت: عههه نگران نباش چیزی نمیشه
تهیونگ: خیله خب
ا ت: فعلا
تهیونگ: فعلا)
اماده شدمو واسه خرید رفتم بیرون
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود ینی چی بهش فکر نمیکنمو براش وقت نمیزارم این هنه تلاش برای اینکه یه دیقه باهاش باشم کافی نیست؟ منم ادمم چند تا جون دارم همش از اینو به اونور از اونور به اینور خسته شدم بخدا
تهیونگ: چی شده داداش تو فکری
کوک: اعصابم بهم ریخته ا ت بهم گیر داده که براش وقت نمیزارم
تهیونگ: داداش زنا عجیب غربین بخوای بهشون فکر کنی هیچی دست گیرت نمیشه بیخیال شو بریم یه قهوه بزنیم نا سلامتی امروز تولدته اینجوری ای
کوک: حق با توعه ا ت خیلی عجیب غریب تا همین پیریروز بآهم خیلی خوب بود ولی خب حتی الان یادش نمیاد تولدمه
تهیونگ: بیخیال بابا اگه قرار بود یادش باشه که تو الان اینجا نبودی بیا بریم یه قهوه بزنیم جشن بگیریم
کوک: اوهوم
باهم رفتیم به یه کافه جدا از شرکت وقتی که اومدم کارکنامم بهم تبریک گفتن حتی اونا هم یادشون بود اما ا ت نه ب ام مثه عقده بود ولی خب اشکال نداره
رسیدیم به کافه
برای خودمون قهوه سفارش دادیم با کیک شکلاتی نشستیم رو صندلی
جایی که نشسته بودیم جلوی یه شیشه بود که نمای بیرونو نشون میداد
به بیرون نگاه میکردن به خاطراتم با ا ت
بلاخره کیکمونو با قهوه اوردن
تهیونگ: دیر کرد*زیر لب
کوک: چی دیر کرد؟
تهیونگ:قهوه رو میگم دیر اوردن
کوک: اهان
یهو گوشیم زنگ خورد
به گوشیم نگاه کردم شماره ی ناشناس بود
جواب دادم
کوک: بفرمایید
_هع رئیس بزرگ ترین شرکت سرمایه گزاری اقای جونگ کوک
کوک: بفرمایید خودم هستم
_یه جوجه کوچولو دستمون امانت داری
کوک: بله؟
_اگه 100 ملیارد وون به ادرسی که میفرستم نیاری جوجه کوچولوتو میکشم
_اگه فکر میکنی میتونی پلیسو خبر کنی سعی در اشتباهی)
کوک: چـ.چی؟
««««
خب نوبته تهیونگه ببینم چه میکنه
زنگ زدم به تهیونگ
(ا ت: الو شرکتی الان؟
تهیونگ: اره ولی باهاش چیکار کردی خیلی اعصابش خورده میترسم اخراجم کنه
ا ت: انگاری زیاده روی کردم
تهیونگ: رد کردی بابا
ا ت: خیله خب فقط حواست بهش باشه
تهیونگ: باشه ولی حداقل به فکر منم میبودی سالم برسم خونه من زنو بچه دارم زندگی دارم
ا ت: عههه نگران نباش چیزی نمیشه
تهیونگ: خیله خب
ا ت: فعلا
تهیونگ: فعلا)
اماده شدمو واسه خرید رفتم بیرون
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود ینی چی بهش فکر نمیکنمو براش وقت نمیزارم این هنه تلاش برای اینکه یه دیقه باهاش باشم کافی نیست؟ منم ادمم چند تا جون دارم همش از اینو به اونور از اونور به اینور خسته شدم بخدا
تهیونگ: چی شده داداش تو فکری
کوک: اعصابم بهم ریخته ا ت بهم گیر داده که براش وقت نمیزارم
تهیونگ: داداش زنا عجیب غربین بخوای بهشون فکر کنی هیچی دست گیرت نمیشه بیخیال شو بریم یه قهوه بزنیم نا سلامتی امروز تولدته اینجوری ای
کوک: حق با توعه ا ت خیلی عجیب غریب تا همین پیریروز بآهم خیلی خوب بود ولی خب حتی الان یادش نمیاد تولدمه
تهیونگ: بیخیال بابا اگه قرار بود یادش باشه که تو الان اینجا نبودی بیا بریم یه قهوه بزنیم جشن بگیریم
کوک: اوهوم
باهم رفتیم به یه کافه جدا از شرکت وقتی که اومدم کارکنامم بهم تبریک گفتن حتی اونا هم یادشون بود اما ا ت نه ب ام مثه عقده بود ولی خب اشکال نداره
رسیدیم به کافه
برای خودمون قهوه سفارش دادیم با کیک شکلاتی نشستیم رو صندلی
جایی که نشسته بودیم جلوی یه شیشه بود که نمای بیرونو نشون میداد
به بیرون نگاه میکردن به خاطراتم با ا ت
بلاخره کیکمونو با قهوه اوردن
تهیونگ: دیر کرد*زیر لب
کوک: چی دیر کرد؟
تهیونگ:قهوه رو میگم دیر اوردن
کوک: اهان
یهو گوشیم زنگ خورد
به گوشیم نگاه کردم شماره ی ناشناس بود
جواب دادم
کوک: بفرمایید
_هع رئیس بزرگ ترین شرکت سرمایه گزاری اقای جونگ کوک
کوک: بفرمایید خودم هستم
_یه جوجه کوچولو دستمون امانت داری
کوک: بله؟
_اگه 100 ملیارد وون به ادرسی که میفرستم نیاری جوجه کوچولوتو میکشم
_اگه فکر میکنی میتونی پلیسو خبر کنی سعی در اشتباهی)
کوک: چـ.چی؟
۱۷۳.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.