سوپرایز تولد کوکی(چند پارتی)
سوپرایز تولد کوکی(چند پارتی)
(شب)
فردا تولدش
توی این چند روز همش به فکرشم
باید غافلگیرش کنم اون بهترین همراه زندگیمه
نقشه هام باید خوب بگیره امشب باید باهاش یه دعوا بکنم
با صدای در به خودم اومدم
کوک: سلام ا ت*لبخند
ا ت: سلام
بلندشدمو رفتم تو اشپز خونه خیلی سرد برخورد میکردم
میزو چیدم
ا ت: غذا امدس
کوک: الان میام عشقم
رفتم سره میز نشستم منتظر بودم تا بیاد اومدو سره میز نشست
به صورتم نگاه میکرد
ا ت: غذاتو بخور
کوک: چی شده؟
ا ت: هیچی
کوک: از من ناراحتی؟ کاری کردم؟
ا ت: نمی خوام شاممون کوفت شه خب؟
کوک: ا ت چرا اخلاقت اینطوری شده؟
ا ت: کوک لطفا
هیچی نگفتو شاممونو خوردیم
«««««««
روی تختم دراز کشیده بودم یه طرف
که صداش اومد
کوک: ا ت کسی ناراحتت کرده؟
ا ت: کوک انقدر سوال نپرس
کوک: خب تا تو نگی چی شده خوابم نمیبره
ا ت: خودت یکم فکر کن
ا ت: با نظرت برات مهمم؟
کوک: البته که مهمی
ا ت: نیستم کوک نیستم
ا ت: تو صبح میری شب میای شامتو میخوری میخوابی دریغ از اینکه باهام یکم وقت بگذرونی یه روز ببریم بیرون
کوک: ا ت من واقعا دوست دارم اما من...
ا ت: من نمیخوام بهونه قبول کنم کوک بگیر بخواب
هیچی نگفت
چشامو بستمو اروم اروم خوابم برد
«««««
با نور پمجره که یه راست میزد تو چشم از خواب بیدار شدم
کوک هنوز خواب بود بیدارش نکردم برخلافه روزای دیگه
صورتمو شستمو صبحانه اماده کردم
چشم به کوک افتاد که اماده شده بود برای اینکه بره شرکت
ا ت: صبحانتو بخور بعد برو
کوک:___
بدونه اینکه چیزی بگه از کنارم رد شد الان منو نادیده گرفت؟
از خونه زد بیرون
خب اینم از این بریم سراغ بعدی
ولی میترسم کار به طلاق بکشه
وای خدا نکنه
...
(شب)
فردا تولدش
توی این چند روز همش به فکرشم
باید غافلگیرش کنم اون بهترین همراه زندگیمه
نقشه هام باید خوب بگیره امشب باید باهاش یه دعوا بکنم
با صدای در به خودم اومدم
کوک: سلام ا ت*لبخند
ا ت: سلام
بلندشدمو رفتم تو اشپز خونه خیلی سرد برخورد میکردم
میزو چیدم
ا ت: غذا امدس
کوک: الان میام عشقم
رفتم سره میز نشستم منتظر بودم تا بیاد اومدو سره میز نشست
به صورتم نگاه میکرد
ا ت: غذاتو بخور
کوک: چی شده؟
ا ت: هیچی
کوک: از من ناراحتی؟ کاری کردم؟
ا ت: نمی خوام شاممون کوفت شه خب؟
کوک: ا ت چرا اخلاقت اینطوری شده؟
ا ت: کوک لطفا
هیچی نگفتو شاممونو خوردیم
«««««««
روی تختم دراز کشیده بودم یه طرف
که صداش اومد
کوک: ا ت کسی ناراحتت کرده؟
ا ت: کوک انقدر سوال نپرس
کوک: خب تا تو نگی چی شده خوابم نمیبره
ا ت: خودت یکم فکر کن
ا ت: با نظرت برات مهمم؟
کوک: البته که مهمی
ا ت: نیستم کوک نیستم
ا ت: تو صبح میری شب میای شامتو میخوری میخوابی دریغ از اینکه باهام یکم وقت بگذرونی یه روز ببریم بیرون
کوک: ا ت من واقعا دوست دارم اما من...
ا ت: من نمیخوام بهونه قبول کنم کوک بگیر بخواب
هیچی نگفت
چشامو بستمو اروم اروم خوابم برد
«««««
با نور پمجره که یه راست میزد تو چشم از خواب بیدار شدم
کوک هنوز خواب بود بیدارش نکردم برخلافه روزای دیگه
صورتمو شستمو صبحانه اماده کردم
چشم به کوک افتاد که اماده شده بود برای اینکه بره شرکت
ا ت: صبحانتو بخور بعد برو
کوک:___
بدونه اینکه چیزی بگه از کنارم رد شد الان منو نادیده گرفت؟
از خونه زد بیرون
خب اینم از این بریم سراغ بعدی
ولی میترسم کار به طلاق بکشه
وای خدا نکنه
...
۳۶۱.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.