فیک زندگی با بنگتن۳
فیک زندگی با بنگتن۳
پارت۱
صب رود جین در گوشم حرف میزد تا بیدارم کنه
جین:ات ینی تو و شوگا همو دوس دارین
ات: من ک عاشقشم (خاب آلود)
جین:شوگا چی
ات: با کاراش و رفتاراش ثابت کرده بیشتر از خدم بهم اهمیت میده بیشتر از خدم دوسم داره بیشتر از خدم ناراحتمه (خاب آلود)
جین:از کی عاشقش شدی
ات:بیدارم کردی دیگ سوال هرچی داری ازم بپرس
روی تخت نشستم و جین هم رو ب روم نشست با دوتا دستش صورتمو گرفت
ات: از روز اول
جین: ات میترسم صدمه ببینی
ات:نترس عاشق آدم درستی شدم داداشی دلم براش تنگ شده
صورتمو از دستاش در آوردم پیشونیشو بوسیدم
ات: واقعا همو دوست داریم منم بچ نیستم
از اتاق زدم بیرون می خاستم برم سمت اتاق شوگا ک دیدم نامجون یقه شوگا رو گرفته و توی آشپز خونه هستن شوگا پیش بند بسته بود فهمیدم داشته صبحونه آماده میکرده از پله ها دویدم خدمو پرت کردم توی آشپز خونه
ات:داری چیکار میکنی نامجون
شوگا: هیچی عزیزم داشتیم حرف میزدیم
ات:باتو نیستم نامجون چرا یقه شوگا رو گرفتی (عصبی)
نامجون: گفت ک هیچی داشتم لباسشو درست میکردم
نامجون از آشپزخونه زد بیرون ب شوگا نزدیک شدم
ات:چی میگفت
شوگا: هیچی میگم بوس نمیدی ب عشقت
ات:الان ؟!
شوگا:هوم زود
ب شوگا نزدیک شدم شوگا دستشو انداخت دور کمرم منو چسپوند ب خدش
شوگا: هی جونم لباشو
لبامو گذاشتم روی لباش شروع ب بوسیدن لباش توی دلم غوغا ک چی شده بود نامجون اونجوری یقه شوگا رو گرفته بود بعد چند دقیقه ازش جدا شدم
شوگا: خب صبحونه آماده است بچ ها رو صدا کن
رفتم بالا همه رو صدا زدم جز نامجون وارد اتاق نامجون شدم
ات:نامجون کیم (عصبی)
از توی حمام با حوله اومد بیرون
نامجون:بلع
یقه حوله ایی ک تنش بودو گرفتم
ات:داشتی ب شوگا چی میگفتی ها بگو (داد)
دستاشو دور کمرم کرد تختش نزدیکمون بود منو انداخت روی
نامجون: از شوگا دور شو
شروع کرد ب بوسیدن لبام ب زود هولش دادم افتاد. کنارم زود بلند شدم و از تخت اومدم پایین نامجون هم اومد پایین بهش نزدیک شدم از عصبانیت زیاد بهش سیلی زدم
ات: بار آخرت باشه بهم نزدیک میشی فهمیدی(داد)
نامجون دستاشو آورد بالا ب علامت تسلیم
نامجون: تو از اول عاشق من بودی ببین کاری میکنم عشق شوگا از سرت بپره(حالت تعدید آمیز)
ات: هیچکاری نمیتونی بکنی ب شوگا هم نزدیک نمیشی (داد)
از اتاقش زدم بیرون بغض کردم دویدم سمت شوگا وقتی بهش رسیدم بغلش کردم
شوگا:چی شده(عصبی)
برگشت سمتم
ات:هیچی دلم خاست بغلت کنم
ترسیدم اشکامو پاک کردم ب خدم گفتم اگ بگم شاید شر بشه
همه جمع شدیم و صبحونه خوردیم
ات:میشه منم باهاتون بیام سر کارتون
نامجون:اره چرا ک ن
شوگا:راستی میخاستم امروز دوتایی تا شب بریم بیرون بگردیم قبوله
ات:اره از خدامه جین اجازه میدی
جین:اره برو
پارت۱
صب رود جین در گوشم حرف میزد تا بیدارم کنه
جین:ات ینی تو و شوگا همو دوس دارین
ات: من ک عاشقشم (خاب آلود)
جین:شوگا چی
ات: با کاراش و رفتاراش ثابت کرده بیشتر از خدم بهم اهمیت میده بیشتر از خدم دوسم داره بیشتر از خدم ناراحتمه (خاب آلود)
جین:از کی عاشقش شدی
ات:بیدارم کردی دیگ سوال هرچی داری ازم بپرس
روی تخت نشستم و جین هم رو ب روم نشست با دوتا دستش صورتمو گرفت
ات: از روز اول
جین: ات میترسم صدمه ببینی
ات:نترس عاشق آدم درستی شدم داداشی دلم براش تنگ شده
صورتمو از دستاش در آوردم پیشونیشو بوسیدم
ات: واقعا همو دوست داریم منم بچ نیستم
از اتاق زدم بیرون می خاستم برم سمت اتاق شوگا ک دیدم نامجون یقه شوگا رو گرفته و توی آشپز خونه هستن شوگا پیش بند بسته بود فهمیدم داشته صبحونه آماده میکرده از پله ها دویدم خدمو پرت کردم توی آشپز خونه
ات:داری چیکار میکنی نامجون
شوگا: هیچی عزیزم داشتیم حرف میزدیم
ات:باتو نیستم نامجون چرا یقه شوگا رو گرفتی (عصبی)
نامجون: گفت ک هیچی داشتم لباسشو درست میکردم
نامجون از آشپزخونه زد بیرون ب شوگا نزدیک شدم
ات:چی میگفت
شوگا: هیچی میگم بوس نمیدی ب عشقت
ات:الان ؟!
شوگا:هوم زود
ب شوگا نزدیک شدم شوگا دستشو انداخت دور کمرم منو چسپوند ب خدش
شوگا: هی جونم لباشو
لبامو گذاشتم روی لباش شروع ب بوسیدن لباش توی دلم غوغا ک چی شده بود نامجون اونجوری یقه شوگا رو گرفته بود بعد چند دقیقه ازش جدا شدم
شوگا: خب صبحونه آماده است بچ ها رو صدا کن
رفتم بالا همه رو صدا زدم جز نامجون وارد اتاق نامجون شدم
ات:نامجون کیم (عصبی)
از توی حمام با حوله اومد بیرون
نامجون:بلع
یقه حوله ایی ک تنش بودو گرفتم
ات:داشتی ب شوگا چی میگفتی ها بگو (داد)
دستاشو دور کمرم کرد تختش نزدیکمون بود منو انداخت روی
نامجون: از شوگا دور شو
شروع کرد ب بوسیدن لبام ب زود هولش دادم افتاد. کنارم زود بلند شدم و از تخت اومدم پایین نامجون هم اومد پایین بهش نزدیک شدم از عصبانیت زیاد بهش سیلی زدم
ات: بار آخرت باشه بهم نزدیک میشی فهمیدی(داد)
نامجون دستاشو آورد بالا ب علامت تسلیم
نامجون: تو از اول عاشق من بودی ببین کاری میکنم عشق شوگا از سرت بپره(حالت تعدید آمیز)
ات: هیچکاری نمیتونی بکنی ب شوگا هم نزدیک نمیشی (داد)
از اتاقش زدم بیرون بغض کردم دویدم سمت شوگا وقتی بهش رسیدم بغلش کردم
شوگا:چی شده(عصبی)
برگشت سمتم
ات:هیچی دلم خاست بغلت کنم
ترسیدم اشکامو پاک کردم ب خدم گفتم اگ بگم شاید شر بشه
همه جمع شدیم و صبحونه خوردیم
ات:میشه منم باهاتون بیام سر کارتون
نامجون:اره چرا ک ن
شوگا:راستی میخاستم امروز دوتایی تا شب بریم بیرون بگردیم قبوله
ات:اره از خدامه جین اجازه میدی
جین:اره برو
۴.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.