فیک زندگی با ماکان ۳
فیک زندگی با ماکان ۳
پارت ۱
یاشار اومد خاستگاریم رهام ناراضی بود خب منم حسی بهش نداشتم خیلی محترمانه جواب یاشار رو منفی دادم و یاشار هم از گروه رفت ی مدت گذشت در حال آماده شدن بودم ک برم سر کار لباس کارو پوشیده بودم و کلاه رو سر گذاشتم تا برگشتم سمت در
رهام:تولد مبارک خاهری چ لباسی مبارکه
رهام با ی کیک توی دستش با ذوق تولدمو تبریک گفت
سارا: کیکو بزا کنار بیا بغلم
بلاخره بغلش کردم عطر تنشو استشمام کردم با کل وجودم بوسیدمش لباشو غنچه کردم
سارا:جوجوی کی بودی تو خرع
رهام:معلومه توعه خر
سارا:عاشقتم
دوباره بغلم کرد محکم تر کرد بغلشو
رهام:منم
از بغلش اومدم بیرون
سارا:وقته رفتنه هی بچ ها کجان
رهام:رفتن واس سیسمونی بچ امیر
سارا:خب برم دیگ خداحافظ
با رهام خداحافظی کردم و رفتم اداره شب ک برگشتم خونه
سارا:چرا برقا خاموشه
دکمه برقو ک زدم
همه:تولدت مبارک یوهووووو
سارا:ممنون مرسی واقعا
شروع کردن ب احترام نظامی گذاشتن
سارا:سربازا همه ب صف (مسخره)
رهام:خدا بگم چیکارت کنه (خنده)
امیر:بنازم قربان
السانا: بیا کیکو برش بزنم دلم خاست
دوستی:دو دقیقع دلت چیزیو نخاد لطفا
سارا:چیکارش داری
کیکو برش دادم و کنارشون جشن گرفتم
امیر:آرزو میکردی شوهر گیرت بیاد ی یاشار داشتیم پروندی
رهام:امیر حواست باشه چی میگی
سارا:ولش کن راست میگ بعد ۲۶ سال زندگی ی خاستگار داشتم پروندم (خنده)
السانا:هنو زوده گول نخوریا
دوستی:وا میخایی بگی پشیمونی شوهر کردی؟!
سارا:آره همینو میخاست بگ
امیر:الی خاک تو سرت بی شعور
همه خندیدن آخر شب از خسته رو مبل خوابم رفته بود
پارت ۱
یاشار اومد خاستگاریم رهام ناراضی بود خب منم حسی بهش نداشتم خیلی محترمانه جواب یاشار رو منفی دادم و یاشار هم از گروه رفت ی مدت گذشت در حال آماده شدن بودم ک برم سر کار لباس کارو پوشیده بودم و کلاه رو سر گذاشتم تا برگشتم سمت در
رهام:تولد مبارک خاهری چ لباسی مبارکه
رهام با ی کیک توی دستش با ذوق تولدمو تبریک گفت
سارا: کیکو بزا کنار بیا بغلم
بلاخره بغلش کردم عطر تنشو استشمام کردم با کل وجودم بوسیدمش لباشو غنچه کردم
سارا:جوجوی کی بودی تو خرع
رهام:معلومه توعه خر
سارا:عاشقتم
دوباره بغلم کرد محکم تر کرد بغلشو
رهام:منم
از بغلش اومدم بیرون
سارا:وقته رفتنه هی بچ ها کجان
رهام:رفتن واس سیسمونی بچ امیر
سارا:خب برم دیگ خداحافظ
با رهام خداحافظی کردم و رفتم اداره شب ک برگشتم خونه
سارا:چرا برقا خاموشه
دکمه برقو ک زدم
همه:تولدت مبارک یوهووووو
سارا:ممنون مرسی واقعا
شروع کردن ب احترام نظامی گذاشتن
سارا:سربازا همه ب صف (مسخره)
رهام:خدا بگم چیکارت کنه (خنده)
امیر:بنازم قربان
السانا: بیا کیکو برش بزنم دلم خاست
دوستی:دو دقیقع دلت چیزیو نخاد لطفا
سارا:چیکارش داری
کیکو برش دادم و کنارشون جشن گرفتم
امیر:آرزو میکردی شوهر گیرت بیاد ی یاشار داشتیم پروندی
رهام:امیر حواست باشه چی میگی
سارا:ولش کن راست میگ بعد ۲۶ سال زندگی ی خاستگار داشتم پروندم (خنده)
السانا:هنو زوده گول نخوریا
دوستی:وا میخایی بگی پشیمونی شوهر کردی؟!
سارا:آره همینو میخاست بگ
امیر:الی خاک تو سرت بی شعور
همه خندیدن آخر شب از خسته رو مبل خوابم رفته بود
۳.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.