فیک زندگی با ماکان ۳
فیک زندگی با ماکان ۳
پارت۲
صب زود آماده شدم و حرکت کردم سمت اداره عجلع داشتمو حسابی دیر کرده بودم نزدیک چراغ راهنما ک شدم یهو چراغ قرمز شد نتونستم ترمز کنم و ی پسر رو زیر گرفتم با ترس از ماشین پیاده شدم و رفتم بالا سرش پسره تقریبا ۳۰ و ۳۱ میخورد بهش موهای فره خیلی ریز داشت و پوست سفید
سارا:آقا آقا چشماتون رو باز کنید
چشاشو باز کرد با ناله حرف میزد
..:خوبم
سارا:آقا اسمتون چیه
..:مهرداد
سارا:آقا مهرداد الان اورژانس زنگ میزنم بیاد شما تکون نخورید سعی کنید چشاتون باز باشه
نیم ساعت طول کشید تا اورژانس اومد زنگ زدم اداره گفتم ک نمیتونم بیام مهرداد رو بردن اتاق عمل گوشی رو باز کردم با کد اضطراری و شماره برادر شو گرفتم ی ساعت هم طول کشید تا برادرش بیاد زنگ رهام زدم
رهام:جانم
سارا:رهام ی بنده خدایی رو زیر گرفتم الان اتاق عمله میایی اینجا(بغض)
رهام:باش اومدم لوکیشن بفرست تو آروم باش میام
رهام اومد و با برادر پسره حرف میزد آوردنش
دکتر:حالش خوبه امروز مرخصش میکنم
چند ساعتی صبر کردیم تا بهوش اومد رفتم داخل پدر و مادرشم بالا سرش بودن ک منو آه و نفرین میکردن پسره تا منو دید ب مامان و باباش اشاره کرد ک ساکت شن
سارا:سلام من واقعا شرمندم
مهرداد:سلام خوبم اشکال نداره
رهام اومد داخل
رهام:سارا نمیری اداره ؟!
سارا:ن دیگ حساب کردی؟!دارو ها رو هم گرفتی
رهام:اره سلام ببخشید خاهرم عجله داشته چون دیر کرده بود
مادرش: چ سلامی چ علیکی زده بچمو انداخته رو تخت بیمارستان میگی عجله داشته
برادرش:مامان تو رو خدا چیزی نشده ک
سارا:میتونید ازم شکایت کنید
رهام:سارا؟!
باباش: طوری نشده خانمم یکم رو بچ ها حساسه باز ممنون از شما ک تا الان منتظر موندین زحمت دادیم
سارا: من میبرسونمتون خونه شما کار ترخیصو انجام بدین
باباش رفت و منم آروم ی گوشع وایستادم
مادرش:شغل چیه ک اینقد عجله داشتی
سارا:پلیس مبارزه با مواد مخدر
مهرداد:مامان؟!
مادرش:اها خب از اول میگفتی
پارت۲
صب زود آماده شدم و حرکت کردم سمت اداره عجلع داشتمو حسابی دیر کرده بودم نزدیک چراغ راهنما ک شدم یهو چراغ قرمز شد نتونستم ترمز کنم و ی پسر رو زیر گرفتم با ترس از ماشین پیاده شدم و رفتم بالا سرش پسره تقریبا ۳۰ و ۳۱ میخورد بهش موهای فره خیلی ریز داشت و پوست سفید
سارا:آقا آقا چشماتون رو باز کنید
چشاشو باز کرد با ناله حرف میزد
..:خوبم
سارا:آقا اسمتون چیه
..:مهرداد
سارا:آقا مهرداد الان اورژانس زنگ میزنم بیاد شما تکون نخورید سعی کنید چشاتون باز باشه
نیم ساعت طول کشید تا اورژانس اومد زنگ زدم اداره گفتم ک نمیتونم بیام مهرداد رو بردن اتاق عمل گوشی رو باز کردم با کد اضطراری و شماره برادر شو گرفتم ی ساعت هم طول کشید تا برادرش بیاد زنگ رهام زدم
رهام:جانم
سارا:رهام ی بنده خدایی رو زیر گرفتم الان اتاق عمله میایی اینجا(بغض)
رهام:باش اومدم لوکیشن بفرست تو آروم باش میام
رهام اومد و با برادر پسره حرف میزد آوردنش
دکتر:حالش خوبه امروز مرخصش میکنم
چند ساعتی صبر کردیم تا بهوش اومد رفتم داخل پدر و مادرشم بالا سرش بودن ک منو آه و نفرین میکردن پسره تا منو دید ب مامان و باباش اشاره کرد ک ساکت شن
سارا:سلام من واقعا شرمندم
مهرداد:سلام خوبم اشکال نداره
رهام اومد داخل
رهام:سارا نمیری اداره ؟!
سارا:ن دیگ حساب کردی؟!دارو ها رو هم گرفتی
رهام:اره سلام ببخشید خاهرم عجله داشته چون دیر کرده بود
مادرش: چ سلامی چ علیکی زده بچمو انداخته رو تخت بیمارستان میگی عجله داشته
برادرش:مامان تو رو خدا چیزی نشده ک
سارا:میتونید ازم شکایت کنید
رهام:سارا؟!
باباش: طوری نشده خانمم یکم رو بچ ها حساسه باز ممنون از شما ک تا الان منتظر موندین زحمت دادیم
سارا: من میبرسونمتون خونه شما کار ترخیصو انجام بدین
باباش رفت و منم آروم ی گوشع وایستادم
مادرش:شغل چیه ک اینقد عجله داشتی
سارا:پلیس مبارزه با مواد مخدر
مهرداد:مامان؟!
مادرش:اها خب از اول میگفتی
۲.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.