پارت
پارت¹¹
/ مایکل؟؟ خوبی؟؟؟؟
به کمک. آقای اسمیت بلند شدم*
،& خ..خوبم..میتونم ببینمش؟؟
× بله میتونید..تازه به هوش اومدن..
رفتیم داخل اتاقی که کلارا رو از ICU به اونجا منتقل کرده بودن*
، ماماننن باباااا هققق..آخخ سرممم...
،- دختر عزیزممم ، خوبی؟؟؟؟
،/ سلام نفسم ، هی هی اروم..
بعد از چند دقیقه ای که بغلش کردن و دلتنگی و نگرانی شون برطرف شد رفتم جلو*
،& سلااا..
خانم جونز دستمو گرفت و منو از اتاق برد بیرون*
،- گوش کن ببین چیمیگم پسره ی احمق!
،& ب..بله خانم اسمیت؟
،- کلارا دیگه تو رو یادش نمیاد!!! تو هم باید تظاهر کنی که فقط دوستشی! چون اون قراره فکر کنه عاشق تایلر بوده و قراره با تایلر ازدواج کنه!! اون خیلی وقته که عاشق کلاراست! و خیلی هم پولدار و با عرضه تر از توعه! این تاوان اینه که نتونستی به خوبی از دخترم مراقبت کنی..نمیتونم بزارم بلای دیگه ای به خاطر اینکه با توعن سرش بیاد فهمیدی؟؟؟
،& امکان نداره بزارم همچین اتفاقی بیوفتهههه!!!
زد توی گوش مایکل*
،& آ..آخخخ..
،- فقط کافیه تا خاطرات رو یادش بیاری..یا واقعیت رو بهش بگی ، اون موقع کاری میکنم تا هیچوقت نتونی کلارا رو ببینی!! فقط تظاهر کن دوستشی!
رفت توی اتاق*
بدنم یخ کرده بود..ینی چی که تظاهر کنم دوستشم؟ ینی چی که تایلر..همون پسری که کلارا راجبش بهم گفته بود که خیلی پولداره و از بچگی چون پسر دوست مامانش بوده عاشقش شده بوده اما کلارا هیچ حسی بهش نداشت قراره باهاش ازدواج کنه؟ ینی..همچی تموم شد؟
چند دقیه بعد ، با یه لبخند فیک وارد اتاق شدم*
،- اوه اومدی مایکل؟ این مایکله دخترم..اولین دوستی که توی فرانسه پیدا کردین..
، پیدا کردیم؟ آخ سرم..
,- اره عزیز دلم ، تو و تایلر..
, تایلر؟
،- هوف..متاسفم که یادت نمیاد ، شما قرار بود آخر این هفته ازدواج کنین دخترم..
ویو کلارا :
نگاهی به چهره ی اون پسر انداختم ، اسمش مایکل بود؟ چقدر آشنا..گونه سمت راستش قرمز بود..انگار،سیلی خورده بود؟
به چشمایی که توش پر از اشک بود اما سعی میکرد نشونشون نده خیره شدم*
، ببینم..تو خوبی؟
زل زده بود بهم..
،& من؟ اره اره من خوبم..
، چیزی شده؟
،& نه فقط فکر کردم که چیزیت شده ، خیلی نگرانت شدم..
، هی..من خوبم نگران نباش..
،& ب..باشه:)
در اتاق باز شد و پسری با موهای تقریبا فر و کت و شلوار مشکی ای که زیرش تیشرت سفید ساده پوشیده بود وارد اتاق شد*
پارت¹¹
/ مایکل؟؟ خوبی؟؟؟؟
به کمک. آقای اسمیت بلند شدم*
،& خ..خوبم..میتونم ببینمش؟؟
× بله میتونید..تازه به هوش اومدن..
رفتیم داخل اتاقی که کلارا رو از ICU به اونجا منتقل کرده بودن*
، ماماننن باباااا هققق..آخخ سرممم...
،- دختر عزیزممم ، خوبی؟؟؟؟
،/ سلام نفسم ، هی هی اروم..
بعد از چند دقیقه ای که بغلش کردن و دلتنگی و نگرانی شون برطرف شد رفتم جلو*
،& سلااا..
خانم جونز دستمو گرفت و منو از اتاق برد بیرون*
،- گوش کن ببین چیمیگم پسره ی احمق!
،& ب..بله خانم اسمیت؟
،- کلارا دیگه تو رو یادش نمیاد!!! تو هم باید تظاهر کنی که فقط دوستشی! چون اون قراره فکر کنه عاشق تایلر بوده و قراره با تایلر ازدواج کنه!! اون خیلی وقته که عاشق کلاراست! و خیلی هم پولدار و با عرضه تر از توعه! این تاوان اینه که نتونستی به خوبی از دخترم مراقبت کنی..نمیتونم بزارم بلای دیگه ای به خاطر اینکه با توعن سرش بیاد فهمیدی؟؟؟
،& امکان نداره بزارم همچین اتفاقی بیوفتهههه!!!
زد توی گوش مایکل*
،& آ..آخخخ..
،- فقط کافیه تا خاطرات رو یادش بیاری..یا واقعیت رو بهش بگی ، اون موقع کاری میکنم تا هیچوقت نتونی کلارا رو ببینی!! فقط تظاهر کن دوستشی!
رفت توی اتاق*
بدنم یخ کرده بود..ینی چی که تظاهر کنم دوستشم؟ ینی چی که تایلر..همون پسری که کلارا راجبش بهم گفته بود که خیلی پولداره و از بچگی چون پسر دوست مامانش بوده عاشقش شده بوده اما کلارا هیچ حسی بهش نداشت قراره باهاش ازدواج کنه؟ ینی..همچی تموم شد؟
چند دقیه بعد ، با یه لبخند فیک وارد اتاق شدم*
،- اوه اومدی مایکل؟ این مایکله دخترم..اولین دوستی که توی فرانسه پیدا کردین..
، پیدا کردیم؟ آخ سرم..
,- اره عزیز دلم ، تو و تایلر..
, تایلر؟
،- هوف..متاسفم که یادت نمیاد ، شما قرار بود آخر این هفته ازدواج کنین دخترم..
ویو کلارا :
نگاهی به چهره ی اون پسر انداختم ، اسمش مایکل بود؟ چقدر آشنا..گونه سمت راستش قرمز بود..انگار،سیلی خورده بود؟
به چشمایی که توش پر از اشک بود اما سعی میکرد نشونشون نده خیره شدم*
، ببینم..تو خوبی؟
زل زده بود بهم..
،& من؟ اره اره من خوبم..
، چیزی شده؟
،& نه فقط فکر کردم که چیزیت شده ، خیلی نگرانت شدم..
، هی..من خوبم نگران نباش..
،& ب..باشه:)
در اتاق باز شد و پسری با موهای تقریبا فر و کت و شلوار مشکی ای که زیرش تیشرت سفید ساده پوشیده بود وارد اتاق شد*
- ۵.۵k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط