پارت
پارت¹⁰
ویو مایکل :
به زور خودمو جمع و جور کردم و بدن خونی کلارا رو تو بغلم بلند کردم ، نزدیکی پارک یه بیمارستان بود ، تا تونستم سریع دوییدم و کلارا رو به بیمارستان رسوندم ،&م..من باید بتونم بازم اونو کنار خودم داشته باشم..
کلارا رو بردم تو بیمارستان*
،& ک..کمکککک..خواهش میکنم یکی کمکش کنهههه
(علامت پرستار •)
یکی از پرستار ها به سمتم دویید*
،• چیشده؟؟؟؟
،& تصادف کردههه تو رو خدا کمکش کنید..م..مننمیتونم اونو از دست بدم..اشکاش ریخت*
،• باشه باشه خواهش میکنم اروم باشین..
ویو راوی:
یه تخت اوردن و کلارا رو گذاشتن روش و بردنش داخل ICU*
مایکل نشست روی صندلی های توی راهرو*
سرشو بین دستاش گرفته بود..اصلا حالش خوب نبود..
اگه..اگه کلارا تنهاش میزاشت چی؟ اگه دیگه هیچوقت نمیتونست ببوستش..بغلش کنه..براش گل بخره و ذوقشو ببینه..یا حتی نتونه باهاش ازدواج کنه..یاد قولی که نصفه مونده بود افتاد..
اشکای پر از غمش بیشتر از چشماش سرازیر شد*
اون معمولا اینطوری گریه نمیکرد ، خیلی کم پیش اومده بود که مایکل جلوی بقیه گریه کنه..ولی الان هیچکدوم از اینا مهم نبود ، اون فقط میخواست شکوفه گیلاسش دوباره برگرده پیشش..
زنگ زد به پدر کلارا و همه چیز رو با گریه براشون تعریف کرد*
بعد از چند ساعت..مادر پدر کلارا خودشون رو به بیمارستان رسوندن*
کلارا هنوز تو ICU بود*
،- دختر من کجاست؟؟؟؟(مادر کلارا)
،/ هی اروم..(پدر کلارا)
،& س..سلام خانم جونز..
،- خفه شوووو پسره ی احمقققق داد*
،/ عزیزم داد نزن..اینجا بیمارستانه..
مادر کلارا یدونه زد توی گوش شوهرش*
،- چندبار بهت گفتم نزار بره ها؟؟؟؟
،- اگه دخترم چیزیش بشه ، جفتتون رو میکشم!!
،& خ..خانم جونز باور کنید تقصیر من نبود من مراقبش بودم باور کنین..
،- خندید* مراقبش بودی؟؟؟ مراقبش بودی که این شد؟؟؟ اگه مراقبش نبودی چیمیشد هان؟؟؟؟
،- از همون اولم مخالف رابطه شما دوتا بودم!!!
،/ گوش کن آنجلا ، ما هممون الان استرس داریم و غمگینیم ، لطفا شرایط رو بدتر نکن بعدا درباره این چیزا صحبت میکنیم..
،- خفه شو خفه شو..
دکتر اومد بیرون*
× سلام..
،- س..سلام آقای دکتر..
،/ سلام..دخترم حالش خوبه؟؟
،& کلارا چطوره؟؟؟؟
× با ضربه محکمی که به سرش خورده..حافظه کوتاه مدتش رو از دست داده..متاسفم..
ویو مایکل:
با شنیدن این حرف دکتر دنیا برام سیاه شد ، افتادم زمین..گوشام سوت میکشید و همچی رو مبهم و ناواضح میشنیدم ، ح..حافظه کوتاه مدت؟ یعنی..کل اون ۷ ماهی که باهم خاطره داشتیم رو یادش نمیاد؟؟ م..منو یادش نیست؟؟؟
چند ثانیه ای توی همون حالت مونده بودم*
کم کم صدا هارو واضح شنیدم و تونستم دور و اطرافم رو ببینم...
ویو مایکل :
به زور خودمو جمع و جور کردم و بدن خونی کلارا رو تو بغلم بلند کردم ، نزدیکی پارک یه بیمارستان بود ، تا تونستم سریع دوییدم و کلارا رو به بیمارستان رسوندم ،&م..من باید بتونم بازم اونو کنار خودم داشته باشم..
کلارا رو بردم تو بیمارستان*
،& ک..کمکککک..خواهش میکنم یکی کمکش کنهههه
(علامت پرستار •)
یکی از پرستار ها به سمتم دویید*
،• چیشده؟؟؟؟
،& تصادف کردههه تو رو خدا کمکش کنید..م..مننمیتونم اونو از دست بدم..اشکاش ریخت*
،• باشه باشه خواهش میکنم اروم باشین..
ویو راوی:
یه تخت اوردن و کلارا رو گذاشتن روش و بردنش داخل ICU*
مایکل نشست روی صندلی های توی راهرو*
سرشو بین دستاش گرفته بود..اصلا حالش خوب نبود..
اگه..اگه کلارا تنهاش میزاشت چی؟ اگه دیگه هیچوقت نمیتونست ببوستش..بغلش کنه..براش گل بخره و ذوقشو ببینه..یا حتی نتونه باهاش ازدواج کنه..یاد قولی که نصفه مونده بود افتاد..
اشکای پر از غمش بیشتر از چشماش سرازیر شد*
اون معمولا اینطوری گریه نمیکرد ، خیلی کم پیش اومده بود که مایکل جلوی بقیه گریه کنه..ولی الان هیچکدوم از اینا مهم نبود ، اون فقط میخواست شکوفه گیلاسش دوباره برگرده پیشش..
زنگ زد به پدر کلارا و همه چیز رو با گریه براشون تعریف کرد*
بعد از چند ساعت..مادر پدر کلارا خودشون رو به بیمارستان رسوندن*
کلارا هنوز تو ICU بود*
،- دختر من کجاست؟؟؟؟(مادر کلارا)
،/ هی اروم..(پدر کلارا)
،& س..سلام خانم جونز..
،- خفه شوووو پسره ی احمقققق داد*
،/ عزیزم داد نزن..اینجا بیمارستانه..
مادر کلارا یدونه زد توی گوش شوهرش*
،- چندبار بهت گفتم نزار بره ها؟؟؟؟
،- اگه دخترم چیزیش بشه ، جفتتون رو میکشم!!
،& خ..خانم جونز باور کنید تقصیر من نبود من مراقبش بودم باور کنین..
،- خندید* مراقبش بودی؟؟؟ مراقبش بودی که این شد؟؟؟ اگه مراقبش نبودی چیمیشد هان؟؟؟؟
،- از همون اولم مخالف رابطه شما دوتا بودم!!!
،/ گوش کن آنجلا ، ما هممون الان استرس داریم و غمگینیم ، لطفا شرایط رو بدتر نکن بعدا درباره این چیزا صحبت میکنیم..
،- خفه شو خفه شو..
دکتر اومد بیرون*
× سلام..
،- س..سلام آقای دکتر..
،/ سلام..دخترم حالش خوبه؟؟
،& کلارا چطوره؟؟؟؟
× با ضربه محکمی که به سرش خورده..حافظه کوتاه مدتش رو از دست داده..متاسفم..
ویو مایکل:
با شنیدن این حرف دکتر دنیا برام سیاه شد ، افتادم زمین..گوشام سوت میکشید و همچی رو مبهم و ناواضح میشنیدم ، ح..حافظه کوتاه مدت؟ یعنی..کل اون ۷ ماهی که باهم خاطره داشتیم رو یادش نمیاد؟؟ م..منو یادش نیست؟؟؟
چند ثانیه ای توی همون حالت مونده بودم*
کم کم صدا هارو واضح شنیدم و تونستم دور و اطرافم رو ببینم...
- ۵.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط