چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵⁵
یه هفته میگذشت اما جونگکوک هنوز نیومده بود.
به هر حال قرار نبود خیلی اونجا بمونه پس برگشته بود خونه خودشون. صبح بود و هوا سرد. نزدیک بهار بود برای همین هوا بیشتر سرد شده بود. اما این وسط، پسرک داشت از گرما جون میداد! تمام لباساش رو کنده بود و تنها با تیشرت اور سایزی توی خونه میگشت. نمیدونست چه مرگش شده بود. اگه ولش میکردن همین تیشرت روهم درمیاورد اما خب بدش میومد لخت توی خونه بگرده.
اجوما بعد از درست کردن ناهار و شام رفته بود. روی صندلی لالایی نشست و
خودشو تکون داد. حوصله اش سر رفته بود و گشتن توی توییتر هم فایده نداشت.
پسرش بیش از حد وول میخورد و لگد میپروند. انگاری کشتی گرفته بود!
وارد ماه شیشمش شده بود و باید یه سری به دکتر میزد تا تاریخ زایمانش رو مشخص کنه.
هرچی تلاش میکرد تا با جونگکوک باند ذهنی برقرار کنه نمیشد. و واقعا علتش رو نمیدونست.
با لرزی که از سرما کرد، لگد انداختن های پسرش هم تموم شد. دست برد و پتو رو دور خودش پیچوند. واقعا چه مرگش شده بود؟
با حس خیسی رون هاش و صندلی زیر پاش اخمی کرد. پتو رو از خودش کنار زد و نگاهی کرد. چشماش درشت تر از این نمیشدن!
سمت گوشیش هجوم برد و چندبار شماره جونگکوک رو گرفت که جواب نداد. با استرس شماره تهیونگ رو گرفت و بعد چهار بوق جواب داد: جانم جیمی..
من: هیونگ هیونگ هیونگگگگک! بدبختتت شدممم!
نگران گفت: چیزی شده؟ خوبی؟
لب گزید: وایی هیونگ..کیسه آبم ترکیده!
تهیونگ با شوک سکوت کرد.
ته: اوه..الان..الان درد نداری؟
من: نه! اصلا!
ته: جیمین اماده شو میام دنبالت بریم بیمارستان اگه دیر کنیم دردت شروع میشه بدبختر میشیم.
با استرس لباساشو عوض کرد. چرا هیچ دردی احساس نمیکرد؟ بغض شو قورت داد. چرا پسر کوچولوش تکون نمیخورد؟
الهه ماه..جونگکوک چرا الان پیشش نبود؟
دم در با احساس دردی شدید توی ناحیه پایین شکمش، نفسش برید. دستشو چفت دهنش کرد تا صدای جیغش بلند نشه. دستشو روی شکمش گذاشت و روی پله های حیاط نشست. سعی میکرد نفس عمیق بکشه تا درد وحشتناک کمر و شکمش رو تحمل کنه. بدنش یخ کرده بود و دردش بیشتر میشد.
بادیگارد ها سمتش اومدن: حالتون خوبه؟ چرا اینجا نشستید؟
ماشینی دم در ایستاد و تهیونگ ازش بیرون پرید. سریع سمتش اومد: اوه خدای من..جیمین خوبی؟
بالاخره سد دفاعیش شکست و اشکاش پایین ریختن. تهیونگ دستش و گرفت بلندش کرد تا کمکش کنه اما زانوهاش تحمل وزنش رو نداشتن و افتاد.
تنها کلمه ایی که از بین لباش خارج میشد، "دارم میمیرم هیونگ" بود!
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵⁵
یه هفته میگذشت اما جونگکوک هنوز نیومده بود.
به هر حال قرار نبود خیلی اونجا بمونه پس برگشته بود خونه خودشون. صبح بود و هوا سرد. نزدیک بهار بود برای همین هوا بیشتر سرد شده بود. اما این وسط، پسرک داشت از گرما جون میداد! تمام لباساش رو کنده بود و تنها با تیشرت اور سایزی توی خونه میگشت. نمیدونست چه مرگش شده بود. اگه ولش میکردن همین تیشرت روهم درمیاورد اما خب بدش میومد لخت توی خونه بگرده.
اجوما بعد از درست کردن ناهار و شام رفته بود. روی صندلی لالایی نشست و
خودشو تکون داد. حوصله اش سر رفته بود و گشتن توی توییتر هم فایده نداشت.
پسرش بیش از حد وول میخورد و لگد میپروند. انگاری کشتی گرفته بود!
وارد ماه شیشمش شده بود و باید یه سری به دکتر میزد تا تاریخ زایمانش رو مشخص کنه.
هرچی تلاش میکرد تا با جونگکوک باند ذهنی برقرار کنه نمیشد. و واقعا علتش رو نمیدونست.
با لرزی که از سرما کرد، لگد انداختن های پسرش هم تموم شد. دست برد و پتو رو دور خودش پیچوند. واقعا چه مرگش شده بود؟
با حس خیسی رون هاش و صندلی زیر پاش اخمی کرد. پتو رو از خودش کنار زد و نگاهی کرد. چشماش درشت تر از این نمیشدن!
سمت گوشیش هجوم برد و چندبار شماره جونگکوک رو گرفت که جواب نداد. با استرس شماره تهیونگ رو گرفت و بعد چهار بوق جواب داد: جانم جیمی..
من: هیونگ هیونگ هیونگگگگک! بدبختتت شدممم!
نگران گفت: چیزی شده؟ خوبی؟
لب گزید: وایی هیونگ..کیسه آبم ترکیده!
تهیونگ با شوک سکوت کرد.
ته: اوه..الان..الان درد نداری؟
من: نه! اصلا!
ته: جیمین اماده شو میام دنبالت بریم بیمارستان اگه دیر کنیم دردت شروع میشه بدبختر میشیم.
با استرس لباساشو عوض کرد. چرا هیچ دردی احساس نمیکرد؟ بغض شو قورت داد. چرا پسر کوچولوش تکون نمیخورد؟
الهه ماه..جونگکوک چرا الان پیشش نبود؟
دم در با احساس دردی شدید توی ناحیه پایین شکمش، نفسش برید. دستشو چفت دهنش کرد تا صدای جیغش بلند نشه. دستشو روی شکمش گذاشت و روی پله های حیاط نشست. سعی میکرد نفس عمیق بکشه تا درد وحشتناک کمر و شکمش رو تحمل کنه. بدنش یخ کرده بود و دردش بیشتر میشد.
بادیگارد ها سمتش اومدن: حالتون خوبه؟ چرا اینجا نشستید؟
ماشینی دم در ایستاد و تهیونگ ازش بیرون پرید. سریع سمتش اومد: اوه خدای من..جیمین خوبی؟
بالاخره سد دفاعیش شکست و اشکاش پایین ریختن. تهیونگ دستش و گرفت بلندش کرد تا کمکش کنه اما زانوهاش تحمل وزنش رو نداشتن و افتاد.
تنها کلمه ایی که از بین لباش خارج میشد، "دارم میمیرم هیونگ" بود!
ادامه در کامنت اول👇🏻
۱۱.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.