قهوه تلخ
قهوه تلخ
#part3
یکی از بادیگارداش اومد سمتمو بازومو تو دستش فشرد...
افتادم به گریه...
مهدیس:بابا تورو خدا من دخترتم حتی واست گدایی ام میکنم ولی نزار منو ببرن....
بابا جون مامان نزار منو ببرن...
هعی مهدیس ب کی قسم میدی به کی داری قسم میدی؟؟!همونی که خودش مامانتو زیر کتکاش کشتش که تو حتی جای قبرشم نمیدونی؟؟!
همونی که خودش تورو فروخت؟؟!
ولم کن عوضی ولم کن
وللللمممم کننننن
بااابااااا تورو خدا
جون اون یکی دخترت
بابا:خفه شو دختره یاقی
قلبم از حرفش درد گرفت
نفسم دیگ بالا نمیومد
که یهو یکی چک محکمی زد توصورتم
اول صورتم بی حس شد
ولی بعد دردشو حس کردم
داغی خونو روی لبم حس کردم
سرمو که بلند کردم دیدم همون پسره عوضی با لبخند هیزانش بهم نگاه میکنه..
با دستم خون روی دهنمو پاک کردم
از جام پاشدم با یه نگاه نفرت انگیز بهش نگاه کردم...
یه نیشخند تمسخر آمیز بهم زد و راه افتاد سمت در
....:بیارش
یهو بادیگاردش دوباره بازومو گرفت
دستمو از تو دستش محکم کشیدم و گفتم
مهدیس:خودم میام
سرشو برگردوند سمتم و یه نگاهی به بادیگاردش کرد و دوباره راه افتاد...
بادیگارد:راه بیوفت
راه افتادم سمت در سوار ماشین شدیم حرکت کردیم....
سرمو چرخوندم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم
درو باز کردن برام
..:پیاده شو
مهدیس:نمیخوام
...:گفتم پیاده شو
مهدیس:به تو چه میخوام تو ماشین بشینم
با پشت دست زد تو دهنم....(:
...: من تورو خریدمم ، میفهمی؟؟!
اختیارت دست منه !
دلم از این حرفش شکست(:::
از ماشین پیاده شدم
وارد عمارت شدیم..
ب بادیگارداش گفت برن...
توی راهرو رفتیم سمت ی اتاق
سرمو که برگردوندم دیدم داره نگام میکنه و میخنده
وایییی خداااا چاله گونه داشتتتت پسنصهققحسک
اصلن ب رو خدم نیاوردم🗿
پشت سرش حرکت کردم.....
"ادامه دارد"
#part3
یکی از بادیگارداش اومد سمتمو بازومو تو دستش فشرد...
افتادم به گریه...
مهدیس:بابا تورو خدا من دخترتم حتی واست گدایی ام میکنم ولی نزار منو ببرن....
بابا جون مامان نزار منو ببرن...
هعی مهدیس ب کی قسم میدی به کی داری قسم میدی؟؟!همونی که خودش مامانتو زیر کتکاش کشتش که تو حتی جای قبرشم نمیدونی؟؟!
همونی که خودش تورو فروخت؟؟!
ولم کن عوضی ولم کن
وللللمممم کننننن
بااابااااا تورو خدا
جون اون یکی دخترت
بابا:خفه شو دختره یاقی
قلبم از حرفش درد گرفت
نفسم دیگ بالا نمیومد
که یهو یکی چک محکمی زد توصورتم
اول صورتم بی حس شد
ولی بعد دردشو حس کردم
داغی خونو روی لبم حس کردم
سرمو که بلند کردم دیدم همون پسره عوضی با لبخند هیزانش بهم نگاه میکنه..
با دستم خون روی دهنمو پاک کردم
از جام پاشدم با یه نگاه نفرت انگیز بهش نگاه کردم...
یه نیشخند تمسخر آمیز بهم زد و راه افتاد سمت در
....:بیارش
یهو بادیگاردش دوباره بازومو گرفت
دستمو از تو دستش محکم کشیدم و گفتم
مهدیس:خودم میام
سرشو برگردوند سمتم و یه نگاهی به بادیگاردش کرد و دوباره راه افتاد...
بادیگارد:راه بیوفت
راه افتادم سمت در سوار ماشین شدیم حرکت کردیم....
سرمو چرخوندم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم
درو باز کردن برام
..:پیاده شو
مهدیس:نمیخوام
...:گفتم پیاده شو
مهدیس:به تو چه میخوام تو ماشین بشینم
با پشت دست زد تو دهنم....(:
...: من تورو خریدمم ، میفهمی؟؟!
اختیارت دست منه !
دلم از این حرفش شکست(:::
از ماشین پیاده شدم
وارد عمارت شدیم..
ب بادیگارداش گفت برن...
توی راهرو رفتیم سمت ی اتاق
سرمو که برگردوندم دیدم داره نگام میکنه و میخنده
وایییی خداااا چاله گونه داشتتتت پسنصهققحسک
اصلن ب رو خدم نیاوردم🗿
پشت سرش حرکت کردم.....
"ادامه دارد"
۳۷.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.