𝗣𝖺𝗋𝗍۴
#𝗣𝖺𝗋𝗍۴
قهوه تلخ
وارد ی اتاق شدیم...
...:بشین تا بیام...
تو اتاق چیز جالبی جز کلی قاب عکس خدش رو دیوار نبود....
چشم خورد ب ی در رفتم سمتش بازش کردم دیدم حمومه...
لباسامو دراوردم و وان حموم و پر آب کردم و شروع کردم به آواز خوندن...
تو فاز خودم بودم که یهو یکی در زد
مهدیس:بل کیه؟.
...:منم محراب درو باز کن
مهدیس:محراب؟محراب نمیشناسم
محراب:باز کن بهت بگم
مهدیس:میخوام حموم کنم..
تو حمومم حق ندارم تنها باشم؟..
میخواست حرفی بزنه که تلفنش زنگ خورد رف....
یه دوش حسابی که گرفتم حوله رو پوشیدمو درو باز کردم....
سرمو یواشکی از لای در بیرون اوردم
کسی داخل اتاق نبود...
من که الان لباسی ندارم که بپوشم شت/:
رفتم سمت کمدش
کشو رو کشیدم
یه تیشرت سفید برداشتم و پوشیدم
یهو یکی دستاشو دور کمرم حلقه کرد
جیغ کشیدم...
محراب:کی گفته بدون اجازه من تیشرتمو بپوشی.؟
مهدیس:ترسیدم ولم کن
محراب:چق سوسولی
مهدیس:برو بیرون میخام بخابم..
(چند ساعت بعد)
_دخترم پاشو !پاشو که خیلی خوابیدی
ملافه رو بغل کردم و خوابالود گفتم
مهدیس:باشه الان
_پاشو ببینم چرا رو زمین خوابیدی
چشامو مالوندم پاشدم نشستم...
_پاشو!صبحانتو روی تخت گزاشتم
مهدیس:باشه ممنون
از اتاق رفت بیرون
از جام پاشدم
تو آینه نگاه کردم که موهام شبیه جنگل آمازون شده بود.... درو باز کردم که برم از فریبا خانم یه دست لباس بگیرم...
که وقتی پامو از اتاق بیرون گزاشتم یادم افتاد شلوار پام نیس
برگشتم تو اتاق...
فریباااا خاانوممم
یکم بعدش درو باز کرد
_جانم دخترم ! چیزی شده؟؟!
تیشرتو با دستام کشیدم پایین تر
مهدیس:چیزه . . .
لبخندی زدو با خنده گفت
_بله میدونم
دستمو گرفت و دنبال خودش برد
مهدیس:کجا میریم
منو برد تو اتاقی...
_اینجا اتاقته دخترم
آقا گفتن اینجارو براتون آماده کنیم
هرچی لازم داری اینجا هست
لباسامو عوض کردم
حسابی گرسنم بود
یادم افتاد که فریبا خانم گفت روی تخت صبحونتو گزاشتم...
رفتم سمت اتاق محراب
هنوز نیومده بود
نشستم رو تخت و شروع کردم به خوردن
یه لقمه برداشتمو خوردم که صدای محراب اومد
بدو بدو رفتم سمت کمدشو تو کمدش قایم شدم
درو باز کرد...
محراب:همین که گفتم زود انجام بدین
گوشیو قط کرد و رفت تو حموم....
یواشکی نگاه که کردم دیدم داخل حمومه هنوز
درو باز کردم و اومدم بیرون...
آروم داشتم میرفتم که یهو از تو حموم لخت اومد بیرون
دستمو گذاشتم رو چشام
یواشکی از لای انگشتام نگاه کردم دیدم که شلوارک داره
دستمو از رو چشام برداشتم...
دیدم که با تعجب داره نگام میکنه...
ترسیدمو اروم از اتاق اومدم بیرون....
هوفی کشیدم و از پله ها رفتم پایین...
یه مرد قد بلند و اندامی توی سالن وایساده بود
با تعجب بهش نگاه کردم...
"ادامه دارد"
قهوه تلخ
وارد ی اتاق شدیم...
...:بشین تا بیام...
تو اتاق چیز جالبی جز کلی قاب عکس خدش رو دیوار نبود....
چشم خورد ب ی در رفتم سمتش بازش کردم دیدم حمومه...
لباسامو دراوردم و وان حموم و پر آب کردم و شروع کردم به آواز خوندن...
تو فاز خودم بودم که یهو یکی در زد
مهدیس:بل کیه؟.
...:منم محراب درو باز کن
مهدیس:محراب؟محراب نمیشناسم
محراب:باز کن بهت بگم
مهدیس:میخوام حموم کنم..
تو حمومم حق ندارم تنها باشم؟..
میخواست حرفی بزنه که تلفنش زنگ خورد رف....
یه دوش حسابی که گرفتم حوله رو پوشیدمو درو باز کردم....
سرمو یواشکی از لای در بیرون اوردم
کسی داخل اتاق نبود...
من که الان لباسی ندارم که بپوشم شت/:
رفتم سمت کمدش
کشو رو کشیدم
یه تیشرت سفید برداشتم و پوشیدم
یهو یکی دستاشو دور کمرم حلقه کرد
جیغ کشیدم...
محراب:کی گفته بدون اجازه من تیشرتمو بپوشی.؟
مهدیس:ترسیدم ولم کن
محراب:چق سوسولی
مهدیس:برو بیرون میخام بخابم..
(چند ساعت بعد)
_دخترم پاشو !پاشو که خیلی خوابیدی
ملافه رو بغل کردم و خوابالود گفتم
مهدیس:باشه الان
_پاشو ببینم چرا رو زمین خوابیدی
چشامو مالوندم پاشدم نشستم...
_پاشو!صبحانتو روی تخت گزاشتم
مهدیس:باشه ممنون
از اتاق رفت بیرون
از جام پاشدم
تو آینه نگاه کردم که موهام شبیه جنگل آمازون شده بود.... درو باز کردم که برم از فریبا خانم یه دست لباس بگیرم...
که وقتی پامو از اتاق بیرون گزاشتم یادم افتاد شلوار پام نیس
برگشتم تو اتاق...
فریباااا خاانوممم
یکم بعدش درو باز کرد
_جانم دخترم ! چیزی شده؟؟!
تیشرتو با دستام کشیدم پایین تر
مهدیس:چیزه . . .
لبخندی زدو با خنده گفت
_بله میدونم
دستمو گرفت و دنبال خودش برد
مهدیس:کجا میریم
منو برد تو اتاقی...
_اینجا اتاقته دخترم
آقا گفتن اینجارو براتون آماده کنیم
هرچی لازم داری اینجا هست
لباسامو عوض کردم
حسابی گرسنم بود
یادم افتاد که فریبا خانم گفت روی تخت صبحونتو گزاشتم...
رفتم سمت اتاق محراب
هنوز نیومده بود
نشستم رو تخت و شروع کردم به خوردن
یه لقمه برداشتمو خوردم که صدای محراب اومد
بدو بدو رفتم سمت کمدشو تو کمدش قایم شدم
درو باز کرد...
محراب:همین که گفتم زود انجام بدین
گوشیو قط کرد و رفت تو حموم....
یواشکی نگاه که کردم دیدم داخل حمومه هنوز
درو باز کردم و اومدم بیرون...
آروم داشتم میرفتم که یهو از تو حموم لخت اومد بیرون
دستمو گذاشتم رو چشام
یواشکی از لای انگشتام نگاه کردم دیدم که شلوارک داره
دستمو از رو چشام برداشتم...
دیدم که با تعجب داره نگام میکنه...
ترسیدمو اروم از اتاق اومدم بیرون....
هوفی کشیدم و از پله ها رفتم پایین...
یه مرد قد بلند و اندامی توی سالن وایساده بود
با تعجب بهش نگاه کردم...
"ادامه دارد"
۹۶.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.