کوک اگر در مورد یونجوئه یونجو دختر منه

⁶¹

کوک: “اگر در مورد یونجوئه یونجو دختر منه.”
ا/ت: “نه… در مورد خودمه.”
جونگکوک: “خب بگو.”
ا/ت: “چرا دیشب زود رفتی و حلقت رو درآوردی؟”
جونگکوک آهی کشید.
کوک: “من باید زودتر معذرت‌خواهی می‌کردم.”
ا/ت: “معذرت‌خواهی برای چی؟”
کوک: “برای اینکه حلقه زن سابقم رو تو دست داشتم. کسی که الان برای یک نفر دیگه است. و زود هم رفتم، به خاطر اینکه نمی‌تونم خونه کسی بمونم که اون خونه، حالا خونه من نیست.”
ا/ت با گیجی سرش را تکان داد.
ا/ت: “جونگکوک، من نمی‌فهمم چی می‌گی.”
کوک: (با لحنی تلخ.) “من نمی‌خوام رابطه‌تون رو خراب کنم، اما سوهو دوست‌دختر داره. امروز دیدمش… تو بیمارستان.”
ا/ت: “بخاطر همین امروز باهاش درگیر شدی؟”
کوک: “آره… خیلی ناراحت نیستی.”
ا/ت: “چرا ناراحت باشم؟”
کوک: “می‌دونستی از قبل؟”
ا/ت: “آره.”
جونگکوک: “برات مهم نبود؟”
ا/ت: “نه. چون سوهو از بچگی دوست صمیمی‌ام بوده و الان هم هست. و به جز این، هیچ رابطه دیگه‌ای با هم نداریم. حتی تو یه خونه هم با هم زندگی نمی‌کنیم.”
سکوت در اتاق برقرار شد. قلب جونگکوک، تپشی پر سرعت گرفت.
کوک: (با ناباوری.) “چی؟ پس چرا حلقه دستته؟”
ا/ت به حلقه ظریف روی انگشتش بود نگاه کرد. حلقه‌ای که او پنج سال پیش به دستش کرده بود.
ا/ت: “این حلقه… همون حلقه‌ایه که پنج سال پیش تو دستم کردی.”
جونگکوک ناباورانه به انگشتر در دست ا/ت خیره شد...
ا/ت: “جونگکوک، من بارها خواستم برگردم، اما نمی‌تونستم ببینم تو با یوری هستی. ولی الان فهمیدم که همه این‌ها فقط یک سوءتفاهم بوده. شب‌ها خوابم نمی‌بره از ناراحتی… بخاطر اینکه چرا بهت اعتماد نداشتم. فقط بخاطر اعتماد نداشتن من، زندگی ما دوتا نابود شد. من واقعاً پشیمونم. نمی‌خوام که باهام باشی، چون واقعاً خواسته زیادیه…”
ا/ت، در حالی که آخرین کلماتش را می‌گفت،
به سمت در قدم برداشت.
ا/ت: “آخرین حرفم اینه که فقط من رو ببخشی.”
او دستش را روی دستگیره در گذاشت. اشک‌های داغ از چشمانش سرازیر بود. در همان لحظه، جونگکوک که بالاخره حقیقت را کامل باور کرده بود، به سرعت از پشت میز بلند شد...
کوک:“فکر گذشته رو نکن.”
در یک لحظه، او خود را به ا/ت رساند. دستش را دور کمر ا/ت حلقه کرد و بدن لرزان او را به سمت خود کشید. قبل از آنکه ا/ت بتواند کلامی بگوید، جونگکوک ل***بهایش را به ل**بهای ا/ت چسباند
بوسه طولانی که پر از درد، پشیمانی و عشق بود.

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۱۰)

⁶²بوسه طولانی جونگکوک به آرامی پایان یافت. هر دو نفس‌نفس می‌...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

⁶⁰جونگکوک با خشم به سمتشون رفت.کوک: (با صدایی که تمام خشمش ر...

⁵⁹کوک: فکر نمی‌کنم دیگه لازم باشه این حلقه دستم باشه. دیگه م...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط