داستان زیبا و چند خطی

داستان زیبا و چند خطی
در روستای پدریم باغ های پرتقال زیادی بود. همیشه با بچه های فامیل از پرتقال های یکی از باغ ها یواشکی میچیدیم و یه گوشه میخوردیم و اون پرتقال ها خوشمزه ترین پرتقال های دنیا بود.. یکروز صاحب اون باغ مارو در حال چیدن دید ولی بجای تندی و دعوا گفت اشکالی نداره و میتونید از این به بعد هرچقدر که میخواین از باغ من پرتقال بخورید. از فردا دیگه طعم پرتقال های اون باغ معمولی بود و برامون اون لذت همیشگی رو نداشت !در عوض از فردا خوشمزه ترین پرتقال ها ،پرتقال های باغ دیگه ای بود که باید یواشکی از اون پرتقال میچیدیم.چه رازی پشت سر این پرتقال های یواشکی بود ... دقیق نمیدونم ولی همیشه یواشکی ها بهترند. شاید دلیلش همینه که سال ها یواشکی عاشق توام. میترسم برای عشقت اجازه بگیرم ، اجازه بدی و همه چی بعدش معمولی بشه ...
دیدگاه ها (۴)

, دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جو...

یکجا نَکُنَد باشی و من ..هیچ ولش کن ..از عِشقِ تو وَسواس گرف...

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود . . .در هیاهوی مترسکها پر ...

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم... با دل ها...

خون آشام عزیز (58)

چند پارتی جونگوون p۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط