مرگ بی پایان پارت ۲۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم و نیک رو هم بیدار کردم رفتم دستشویی و کارهایی که لازم بود رو کردم و رفتم صبحانه اماده کردم و الا رو هم بیدار کردم و نیک رو هم صدا کردم و صبحانه خوردیم و اماده شدیم و الا رو هم اماده کردم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و به سمت بیمارستان رفتیم....
فلش بک به داخل بیمارستان
رفتم و وارد بیمارستان شدم و چندتا مریض رو راه انداختم یک جراحی داشتم یک مرض دیگمم که از قبل بستری شده بود رو چک کردم و وضعیتش خداروشکر خوب بود یک مریض دیگمم سکته کرده بود رو چک کردم ولی وضعیت زیاد خوبی نداشت چون قبل از این یکی سکته رو کنه یک بار دیگه هم سکته کرده بود وکلا مریض خودم بود
ا. ت: سلام پدرجان حالتون چطوره
مریض: ممنون خوبم و هنوز احساس گرفتگی عضلات قلب رو میکنم
ا. ت: این احساس خیلی واضحه؟
مریض: بله
ا. ت: واااااای(زیر لب گفت)
مریض: چیزی شده؟ حرفی زدین؟
ا.ت: نه پدر جان فقط الان برمیگردم
مریض: باشه
ا. ت ویو
وای سکته ی قلبی سومیشه تازه چهارمی هم درحال اتفاقه ما باید سریع سی تی اسکن کنیم و وضعیت قلبش رو چک کنیم وگرنه مریض میمیره
ا. ت: پرستار سریع برو به اتاق یازده و بیمار رو برای سی تی اسکن اماده کن الان میام
پرستار: باشه
پرستار ویو
همونجور که خانم دکترگفت رفتم به اتاق یازده و دیدم بیمار جونشو از دست داده خانم دکتر رو صدا کردم
ا. ت ویو
دیدم پرستار با حالت نگران داره صدام میکنه دیدم که میگه مریض ضربان قلب نداره شک رو اماده کنید
سریع رفتم سمت اتاق و دیدم که شک رو گذاشتن سریع مایه رو برداشتم بزارین رو دویست...
پرستار: خانم دکتر موفق نبود
ا. ت: دوباره بزار رو چهارصد...
پرستار: موفق نبود
ا. ت: نه نه وای دوباره (بابغض)
پرستار: باشه ولی زیادیش هم خوب نیست
ا. ت: میگم دوباره
پرستار: باشه ولی اخرین باره چون بیشتر از این نمیتونیم.
ا. ت: باشه
ا. ت: بزار رو شیشصد...
پرستار: موفق نبود.. تاریخ مرگ ساعت ۱۱:۴٠ دقیقه
ا. ت ویو.
زمانی که دیدم اخرین باره و برنگشت بغضم ترکید و سریع رفتم داخل دستشوییه بیمارستان و گریه کردم ولی اخه باید قوی باشم نمیشه که هربار مریض میمیره من اینقدر گریه کنم..... ولی اخه قلب ادمیزاده ناراحت میشه و کاریش نمیشه کرد همه یروزی میمیرن.
پس اشکامو پاک کردم و رفتم داخل اتاقم
و دیدم نیک اومد و الارو اورد دید که چشمام قرمز شده و باد کرده
نیک: چیشدع عزیزم
ا. ت: هیچی یه مریض مرد منم میدونی که سریع اشکم دم مشکمه
نیک: عزیزم خودتو ناراحت نکن جای هممون همونجاست
ا. ت: اره ولی ادم ناراحت میشه
نیک: درست میگی ولی ناراحت نباش باشه؟
ا. ت: باشه عزیزم برو به کارت برس
نیک: باشه عشقم
....................
خب بچه ها ببخشید منتظرتون گذاشتم ولی خیلی مشغله داشتم اگه اشتباه تایپی هم داشتم ببخشید پارت بعدی رو هم یا فردا یا پس فردا یا اگه تونستم امشب میزارم مرسی بابت درکتون ❤💋♥
قبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم و نیک رو هم بیدار کردم رفتم دستشویی و کارهایی که لازم بود رو کردم و رفتم صبحانه اماده کردم و الا رو هم بیدار کردم و نیک رو هم صدا کردم و صبحانه خوردیم و اماده شدیم و الا رو هم اماده کردم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و به سمت بیمارستان رفتیم....
فلش بک به داخل بیمارستان
رفتم و وارد بیمارستان شدم و چندتا مریض رو راه انداختم یک جراحی داشتم یک مرض دیگمم که از قبل بستری شده بود رو چک کردم و وضعیتش خداروشکر خوب بود یک مریض دیگمم سکته کرده بود رو چک کردم ولی وضعیت زیاد خوبی نداشت چون قبل از این یکی سکته رو کنه یک بار دیگه هم سکته کرده بود وکلا مریض خودم بود
ا. ت: سلام پدرجان حالتون چطوره
مریض: ممنون خوبم و هنوز احساس گرفتگی عضلات قلب رو میکنم
ا. ت: این احساس خیلی واضحه؟
مریض: بله
ا. ت: واااااای(زیر لب گفت)
مریض: چیزی شده؟ حرفی زدین؟
ا.ت: نه پدر جان فقط الان برمیگردم
مریض: باشه
ا. ت ویو
وای سکته ی قلبی سومیشه تازه چهارمی هم درحال اتفاقه ما باید سریع سی تی اسکن کنیم و وضعیت قلبش رو چک کنیم وگرنه مریض میمیره
ا. ت: پرستار سریع برو به اتاق یازده و بیمار رو برای سی تی اسکن اماده کن الان میام
پرستار: باشه
پرستار ویو
همونجور که خانم دکترگفت رفتم به اتاق یازده و دیدم بیمار جونشو از دست داده خانم دکتر رو صدا کردم
ا. ت ویو
دیدم پرستار با حالت نگران داره صدام میکنه دیدم که میگه مریض ضربان قلب نداره شک رو اماده کنید
سریع رفتم سمت اتاق و دیدم که شک رو گذاشتن سریع مایه رو برداشتم بزارین رو دویست...
پرستار: خانم دکتر موفق نبود
ا. ت: دوباره بزار رو چهارصد...
پرستار: موفق نبود
ا. ت: نه نه وای دوباره (بابغض)
پرستار: باشه ولی زیادیش هم خوب نیست
ا. ت: میگم دوباره
پرستار: باشه ولی اخرین باره چون بیشتر از این نمیتونیم.
ا. ت: باشه
ا. ت: بزار رو شیشصد...
پرستار: موفق نبود.. تاریخ مرگ ساعت ۱۱:۴٠ دقیقه
ا. ت ویو.
زمانی که دیدم اخرین باره و برنگشت بغضم ترکید و سریع رفتم داخل دستشوییه بیمارستان و گریه کردم ولی اخه باید قوی باشم نمیشه که هربار مریض میمیره من اینقدر گریه کنم..... ولی اخه قلب ادمیزاده ناراحت میشه و کاریش نمیشه کرد همه یروزی میمیرن.
پس اشکامو پاک کردم و رفتم داخل اتاقم
و دیدم نیک اومد و الارو اورد دید که چشمام قرمز شده و باد کرده
نیک: چیشدع عزیزم
ا. ت: هیچی یه مریض مرد منم میدونی که سریع اشکم دم مشکمه
نیک: عزیزم خودتو ناراحت نکن جای هممون همونجاست
ا. ت: اره ولی ادم ناراحت میشه
نیک: درست میگی ولی ناراحت نباش باشه؟
ا. ت: باشه عزیزم برو به کارت برس
نیک: باشه عشقم
....................
خب بچه ها ببخشید منتظرتون گذاشتم ولی خیلی مشغله داشتم اگه اشتباه تایپی هم داشتم ببخشید پارت بعدی رو هم یا فردا یا پس فردا یا اگه تونستم امشب میزارم مرسی بابت درکتون ❤💋♥
- ۴.۵k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط