یک نگاه کوچک از پنجره به آسمان نارنجی رنگ غروب خورشید قلب
یک نگاه کوچک از پنجره به آسمان نارنجی رنگ غروب خورشید قلبم را تکان میدهد...
با همان یک نگاه تمام اندوه های تابستانی گذشته از گوشه ی چشمم گذر میکنند و من میتوانم انها را ببینم؛ احتمالا سرنوشت موجب شد تا تابستان همچین معنی شگفت انگیزی را برای من داشته باشد..
نور گرم تابستانی بوی خون مردگانی را میدهد که بر اثر آن گرما نتوانستند در ادامه ی تابستان همراه ما باشند و تابستان به ارامی جان انها را گرفت..
و از همه مهمتر آن بوی مرطوب و گرم بوی خاطره ها را میدهد؛ شاید خاطره ی همان مردی که در اواسط تابستان روحش از تنش به طرز غم انگیزی جدا شد و شاید خاطره ی خوش کسانی که روزی با آنها در تابستان به ارامی بر روی شن های ساحل شمالی قدم میزدیم هرچند هم اکنون به نحوه ای نمیتوانیم دوباره در تابستان با آنها بر روی شن های ساحل قدم بزنیم. شاید هم خاطره لحظات کوچکی مثل زمانی که درون یک ماشین قدیمی بر روی صندلی های عقبی ماشین نشسته بودیم و به آسمان خیلی عمیق خیره شده بودیم و به چیزهایی فکر میکردیم که تا همان روز بهشان فکر نمیکردیم و این عجیب به نظر میرسید..
شاید هم کوچیکتر از آن زمانی که با صمیمی ترین دوستان خود که در مدرسه قبل از تابستان حدودا هرروز آنها را ملاقات میکردیم و اکنون چون دلتنگشانیم بعضی روز ها را صرف صحبت تلفنی میکنیم و شاید گاهی اوقات این صحبت ها به قدری طولانی و لذت بخش باشد که متوجه گذر زمان نشویم اما این غم انگیز است اگر که هم اکنون آن شخص به دلیل مشکلاتی که به نحوه ای پیش آمده نتوانیم با تماس های کوتاه یا طولانی تلفنی با هم ارتباط کوچکی برقرار کنیم..
(ادامه در پست بعد)
با همان یک نگاه تمام اندوه های تابستانی گذشته از گوشه ی چشمم گذر میکنند و من میتوانم انها را ببینم؛ احتمالا سرنوشت موجب شد تا تابستان همچین معنی شگفت انگیزی را برای من داشته باشد..
نور گرم تابستانی بوی خون مردگانی را میدهد که بر اثر آن گرما نتوانستند در ادامه ی تابستان همراه ما باشند و تابستان به ارامی جان انها را گرفت..
و از همه مهمتر آن بوی مرطوب و گرم بوی خاطره ها را میدهد؛ شاید خاطره ی همان مردی که در اواسط تابستان روحش از تنش به طرز غم انگیزی جدا شد و شاید خاطره ی خوش کسانی که روزی با آنها در تابستان به ارامی بر روی شن های ساحل شمالی قدم میزدیم هرچند هم اکنون به نحوه ای نمیتوانیم دوباره در تابستان با آنها بر روی شن های ساحل قدم بزنیم. شاید هم خاطره لحظات کوچکی مثل زمانی که درون یک ماشین قدیمی بر روی صندلی های عقبی ماشین نشسته بودیم و به آسمان خیلی عمیق خیره شده بودیم و به چیزهایی فکر میکردیم که تا همان روز بهشان فکر نمیکردیم و این عجیب به نظر میرسید..
شاید هم کوچیکتر از آن زمانی که با صمیمی ترین دوستان خود که در مدرسه قبل از تابستان حدودا هرروز آنها را ملاقات میکردیم و اکنون چون دلتنگشانیم بعضی روز ها را صرف صحبت تلفنی میکنیم و شاید گاهی اوقات این صحبت ها به قدری طولانی و لذت بخش باشد که متوجه گذر زمان نشویم اما این غم انگیز است اگر که هم اکنون آن شخص به دلیل مشکلاتی که به نحوه ای پیش آمده نتوانیم با تماس های کوتاه یا طولانی تلفنی با هم ارتباط کوچکی برقرار کنیم..
(ادامه در پست بعد)
۲.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.