و شاید هم یکی از آن خاطرات بزرگ که کوچک به نظر میرسیدند ا
و شاید هم یکی از آن خاطرات بزرگ که کوچک به نظر میرسیدند اما واقعا معنای زیادی پشتشان بود؛ مثل زمانی که به یک خواب عمیق تابستانی فرو رفته ایم و به طرز غم انگیز صحنه ی دور شدن ستاره های نور زندگیمان را میبینیم و حسرت میخوریم ولی از طرفی هم فقط مجبور به تماشا کردن هستیم چون نمیتوانیم آن را تغییر دهیم و فقط اشک های کوچک و بی فایده را مهمان چهره ی غم زدمان میکنیم و شاید زمانی که از آن خواب طولانی بیدار شدیم و ستاره ی نورانی خود را درحالی که آرام خوابیده دیدیم تمامی آن اتفاقات در آن رویا را فراموش کنیم و شاید هم در ذهنمان حک شوند و هیچوقت از یادمان نروند اما فقط میدانم همان اشک هایی که زمانی مانند دست هایی بسیار قوی گلوی ما را فشار میدادند و الان فقط مانند یکی از همان خاطره های قدیمی تابستانی از جلوی چشم ما عبور میکنند... آن زمان اهمیتی داشتند که نمیشود ان را در چند کلمه در متنی توصیف کرد هرچند ممکن است از دید افرادی که نمیدانند این خاطره چگونه بوده احمقانه و پوچ به نظر بیاید اما اگر ان رویا حداقل مقداری از ان به واقعیت تبدیل شود قطعا نمیتوانیم ان را پوچ و احمقانه نام گذاری کنیم، این یک حقیقت است..
(ادامه در پست بعد )
(ادامه در پست بعد )
۲.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.