پارت دوازدهم (پارت آخر )
پارت دوازدهم (پارت آخر )
ویو شوگا
تو بیمارستان چشمام رو باز کردم چیه لحظه صحنه ی تصادف یادم افتاد ات هم کنارم بود نگرانش شدم و شروع کردم به داد زدن
شوگا:ات ات کجاست همسرم کجاست دکتر کسی نیست (باداد)
دکتر :آقای مین آروم باشید الان همه چی رو توضیح میدم
شوگا: آرومم زود بهم توضیح بده
دکتر :آقای مین شما ده روز پیش تصادف کردید از اون روز هم تو کما بودید و آسیب های شدیدی دیدید یه عمله هشت ساعته داشتید و یکبار هم ایست قلبی کردید
شوگا:همسرم اون حالش چطوره بچم چی چیزیش نشده
دکتر :نه خدارو شکر حال دوتاشونم خوب بود الانم همسرتون تو اتاق زایمان هستن تا چند ساعته دیگه هم بچتون رو بغلتون میگیرید
شوگا:واقعا الان تو اتاق زایمان هستش از خوشحالی داشتم میبردم باید سریع تر میرفتم پیش ات بلاخره بعد از چقدر چونه زدن دکتر رو رازی کردم
ویو ات
درد شدیدی دارم چند ساعته تو این اتاقم دیگه هیچ زور و نیرو برام نمونده با آخرین توانم داشتم داد میزدم دیگه نفسم بند اومده بود
دکتر :کلش اومده بیرون یکم دیگه زور بده
ات:با تمام توانم داد زدم بی جون شده بودم که صدای گریه شنیدم این صدا یعنی پسرم بدنیا اومده از شدت شوق اشک داشتم میریختم
ات:پسرمو دادن بغل خیلی کوچولو بود بعد پسرم رو ازم گرفتم منم از شدت درد بیهوش شدم
ویو شوگا
تمام این مدت منتظر ات بودم که در اتاق باز شد پسرم رو بردن به یه سمت دیگه ات هم بیهوش رو تخت بود بردن سمت اتاق دنبال ات رفتم آوردنش اتاق و.......
بلاخره دکتر و پرستار از اتاق رفت بیرون همچنین ات بازم بیهوش بود رفتم کنار تخت خودم رو جا دادم و کنار ات دراز کشیدم
شوگا :عشقم پاشو من کنارتم ات عشقم داشتم صورتش رو نازمیکردم که یهو بهوش اومد
ات :با صدای عشقم به خودم اومدم وقتی اون رو بالاسرم دیدم شک کردم
ات:تو تو اینجا چیکار میکنی چطوری تو تو کما بودی
شوگا:هیششش ات نترس من تا چند لحظه پیش تو کما بودم ولی با باعث تو و پسرم از خواب پاشدم الانم کنارتم پسرمون هم الان میاد پیشمون
ات:خیلی دوست دارم باورم نمیشه که الان کنارمی خیلی دوست دارم
شوگا :منم دوست دارم وبعد شوگا ات رو بو...سید که پرستار با بچه اومد داخل
پرستار :اووم ببخشید بد موقع مزاحم شدم
ات:شوگا و من از خجالت آب شده بودیم بعد پرستار اومد پسرمون رو تو بغل من گذاشت
ات :جیون پسرم خیلی کوچولویی
شوگا:آره خیلی کوچولوعه
ات:این واقعا پسر مونه
شوگا:آره عشقم ازت بابت این هدیه با ارزش ممنونم با تو زندگیم خیلی بهتر شد عاشقتم
ات:منم عاشقتم
بعد این دوتا باز هم رو بو...سیدن
پایان پارت
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه دوستون دارم بای 💗💗
ویو شوگا
تو بیمارستان چشمام رو باز کردم چیه لحظه صحنه ی تصادف یادم افتاد ات هم کنارم بود نگرانش شدم و شروع کردم به داد زدن
شوگا:ات ات کجاست همسرم کجاست دکتر کسی نیست (باداد)
دکتر :آقای مین آروم باشید الان همه چی رو توضیح میدم
شوگا: آرومم زود بهم توضیح بده
دکتر :آقای مین شما ده روز پیش تصادف کردید از اون روز هم تو کما بودید و آسیب های شدیدی دیدید یه عمله هشت ساعته داشتید و یکبار هم ایست قلبی کردید
شوگا:همسرم اون حالش چطوره بچم چی چیزیش نشده
دکتر :نه خدارو شکر حال دوتاشونم خوب بود الانم همسرتون تو اتاق زایمان هستن تا چند ساعته دیگه هم بچتون رو بغلتون میگیرید
شوگا:واقعا الان تو اتاق زایمان هستش از خوشحالی داشتم میبردم باید سریع تر میرفتم پیش ات بلاخره بعد از چقدر چونه زدن دکتر رو رازی کردم
ویو ات
درد شدیدی دارم چند ساعته تو این اتاقم دیگه هیچ زور و نیرو برام نمونده با آخرین توانم داشتم داد میزدم دیگه نفسم بند اومده بود
دکتر :کلش اومده بیرون یکم دیگه زور بده
ات:با تمام توانم داد زدم بی جون شده بودم که صدای گریه شنیدم این صدا یعنی پسرم بدنیا اومده از شدت شوق اشک داشتم میریختم
ات:پسرمو دادن بغل خیلی کوچولو بود بعد پسرم رو ازم گرفتم منم از شدت درد بیهوش شدم
ویو شوگا
تمام این مدت منتظر ات بودم که در اتاق باز شد پسرم رو بردن به یه سمت دیگه ات هم بیهوش رو تخت بود بردن سمت اتاق دنبال ات رفتم آوردنش اتاق و.......
بلاخره دکتر و پرستار از اتاق رفت بیرون همچنین ات بازم بیهوش بود رفتم کنار تخت خودم رو جا دادم و کنار ات دراز کشیدم
شوگا :عشقم پاشو من کنارتم ات عشقم داشتم صورتش رو نازمیکردم که یهو بهوش اومد
ات :با صدای عشقم به خودم اومدم وقتی اون رو بالاسرم دیدم شک کردم
ات:تو تو اینجا چیکار میکنی چطوری تو تو کما بودی
شوگا:هیششش ات نترس من تا چند لحظه پیش تو کما بودم ولی با باعث تو و پسرم از خواب پاشدم الانم کنارتم پسرمون هم الان میاد پیشمون
ات:خیلی دوست دارم باورم نمیشه که الان کنارمی خیلی دوست دارم
شوگا :منم دوست دارم وبعد شوگا ات رو بو...سید که پرستار با بچه اومد داخل
پرستار :اووم ببخشید بد موقع مزاحم شدم
ات:شوگا و من از خجالت آب شده بودیم بعد پرستار اومد پسرمون رو تو بغل من گذاشت
ات :جیون پسرم خیلی کوچولویی
شوگا:آره خیلی کوچولوعه
ات:این واقعا پسر مونه
شوگا:آره عشقم ازت بابت این هدیه با ارزش ممنونم با تو زندگیم خیلی بهتر شد عاشقتم
ات:منم عاشقتم
بعد این دوتا باز هم رو بو...سیدن
پایان پارت
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه دوستون دارم بای 💗💗
۱۰.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.