پارت یازدهم
پارت یازدهم
یک هفته بعد ویو ات
امروز بلاخره اجازه بهم دادن شوگا رو ببینم با پرستار ها رفتم لباس های مخصوص رو پوشیدم و بردنم سمت اتاق شوگا
پرستار:خانم مین فقط ده دقیقه میتونید اینجا بمونید
ات:باشه ممنون
رفتم نشستم پیش شوگا بهش چند تا دستگاه وصل بود اشک از چشمم ریخت اول موهاشو نوازش کردم بعد رو چشماش
ات:عشقم خیلی دلم برات تنگ شده لطفا بیدار شو تو بهم قول دادی که دیگه ترکم نمیکنی تو رو خدا برگرد پیشم دلم به بغل هات تنگ شده خواهش میکنم برگرد تا چند روزه دیگه هم پسرمون تو بغلمونه تو رو خدا بیدار شو خیلی دلم برات تنگ شده (با صدای بغض داره و اشک)
بعد پرستار اومد گفت وقتم تمومه
با چشمای اشکی اومدم
بیرون.
حالم خیلی بد بود این چند روز اخیر ولی اهمیت نمیدادم ولی این یکی نه درد خیلی شدیدی حس کردم بازور خودم رو به اتاقم رسوندم ولی همین که به اتاق رسیدم از شدت درد افتادم رو زمین داشتم دور خودم میچرخیدم وداد میزدم
ات: کمککککککککککک کمکککککککککککک
چند تا پرستار اومدن بالاسرم
پرستار:خانم مین چیشده چرا اینطورین(بانگرانی)
ات:عاااااااااا از درد دارم میمیرم بچم بچم
اومدن بلندم کردن که یه مایع خیسی بین پاهام حس کردم وای نه کیسه آبم ترکید پرستارا سریع به دکتر خبر کردن منم بردن به اتاق زایمان
ویو شوگا خوابش
تو یه جای تاریک بودم دست و پام رو به یه صندلی بسته بودن هرچی داد میزدم و کمک میخواستم کسی نمیومد دیگه تا امید شده بودم سرم پایین بود که یهو پاهای یکی رو دیدم سرم رو بالا آوردم که دیدم ات اته اما تو بغلش یه بچه بود یه پسر بچه
ات:برگرد پیشمون عشقم دلم خیلی برات تنگ شده
شوگا:ات من کجام مگه من کجام تو چرا اینطور حرف میزنی
بدون این که جوابی بده ازم دور میشد و هی منم اسمشو صدا میزم نمیدونم چجور دست و پام باز شد و پشت سرش دوییدم بعد بهش رسیدم و بازوش رو گرفتم که
چشمام باز شد
شوگا :بهم چند تا دستگاه وصل بود دستگاه روی دهنم رو درآوردم و دکتر رو صدا زدم
شوگا:ات ات اتتتتت کسی نیست اتتتتتتتت
که یهو دکتر اومد تو
پایان پارت
یک هفته بعد ویو ات
امروز بلاخره اجازه بهم دادن شوگا رو ببینم با پرستار ها رفتم لباس های مخصوص رو پوشیدم و بردنم سمت اتاق شوگا
پرستار:خانم مین فقط ده دقیقه میتونید اینجا بمونید
ات:باشه ممنون
رفتم نشستم پیش شوگا بهش چند تا دستگاه وصل بود اشک از چشمم ریخت اول موهاشو نوازش کردم بعد رو چشماش
ات:عشقم خیلی دلم برات تنگ شده لطفا بیدار شو تو بهم قول دادی که دیگه ترکم نمیکنی تو رو خدا برگرد پیشم دلم به بغل هات تنگ شده خواهش میکنم برگرد تا چند روزه دیگه هم پسرمون تو بغلمونه تو رو خدا بیدار شو خیلی دلم برات تنگ شده (با صدای بغض داره و اشک)
بعد پرستار اومد گفت وقتم تمومه
با چشمای اشکی اومدم
بیرون.
حالم خیلی بد بود این چند روز اخیر ولی اهمیت نمیدادم ولی این یکی نه درد خیلی شدیدی حس کردم بازور خودم رو به اتاقم رسوندم ولی همین که به اتاق رسیدم از شدت درد افتادم رو زمین داشتم دور خودم میچرخیدم وداد میزدم
ات: کمککککککککککک کمکککککککککککک
چند تا پرستار اومدن بالاسرم
پرستار:خانم مین چیشده چرا اینطورین(بانگرانی)
ات:عاااااااااا از درد دارم میمیرم بچم بچم
اومدن بلندم کردن که یه مایع خیسی بین پاهام حس کردم وای نه کیسه آبم ترکید پرستارا سریع به دکتر خبر کردن منم بردن به اتاق زایمان
ویو شوگا خوابش
تو یه جای تاریک بودم دست و پام رو به یه صندلی بسته بودن هرچی داد میزدم و کمک میخواستم کسی نمیومد دیگه تا امید شده بودم سرم پایین بود که یهو پاهای یکی رو دیدم سرم رو بالا آوردم که دیدم ات اته اما تو بغلش یه بچه بود یه پسر بچه
ات:برگرد پیشمون عشقم دلم خیلی برات تنگ شده
شوگا:ات من کجام مگه من کجام تو چرا اینطور حرف میزنی
بدون این که جوابی بده ازم دور میشد و هی منم اسمشو صدا میزم نمیدونم چجور دست و پام باز شد و پشت سرش دوییدم بعد بهش رسیدم و بازوش رو گرفتم که
چشمام باز شد
شوگا :بهم چند تا دستگاه وصل بود دستگاه روی دهنم رو درآوردم و دکتر رو صدا زدم
شوگا:ات ات اتتتتت کسی نیست اتتتتتتتت
که یهو دکتر اومد تو
پایان پارت
۷.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.