فن فیک فقط یه شب نبود پارت3
#فن_فیک
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت3
**بیخیال الان نباید به این فک کنم**
بعد برای هزینه بیمارستان به بابام زنگ زدم؛ والدینم خیلی پولدارن اما توی امریکا زندگی میکنن.مامانم همیشه اصرار داره که باهاشون برم یا یه خدمتکار برام بزارن اما من نمیخوام.
فلش بک*
به بابام چیزی نگفتم و فقط ازش پول خواستم.
بعد چند روز مرخص شدم و رفتم مدرسه. زنگ تفریح اخر خورد.
**فقط یه زنگ مونده بود
اکاری یه مدت به مسافرت رفته بود.
هیع.سرم از روی میز گذاشتم
یکم فک کردم. ران و ریندو، همین بهترین دلیل برای فرار کردن از مدرسه بود. چون دقیقا توی مدرسه مننن فقط شانس اوردم تو یه کلاس نیستیم.
بعد چند دقیقه سایه ای روی میز افتاد، یکی جلوم وایساد. **الان حالم خوش نی بعدا مزاحم شید** یهو یکی موهامو کشید به بالا و سرمو بلند کردم، ران بود.
گفت:تو با من میایی.
گفتم:کجا و کی دیدی که دختری با کسی که بهش اسیب میزنه و معلوم نی قراره چیکار کنه باهاش میره یه جای نامعلوم؟
موهامو مهم تر کشید و گفت:خفه ا/ت
تعجب کردم حتی اسمم میدونه.
بعدش موهامو ول کرد و به سمت در رفت، یکی به چارچوب در تکیه داده بود، ریندو بود.
**میسپارمش به تو ریندو**
ریندو اومد سمت من و بازومو محکم کشید و فشار داد گفت:راه بیوفت.
نمیتونستم نه بگم چون معلوم نبود اگ بگم چیکار میکنه.
باهاش رفتم. خیلی رفتم و بعد خسته شدم.
"هی من خستم و واقعا نمیتونم ادامه بدم. "
ریندو«حرف اضافه نزن و بیا»
"نمیام دیگه نمیتونم دوساعت منو دنبال خودت راه انداختی یه جای نامعلوم. دیگه نمیتونم "
دستمو محکم گرفت . احساس کردم اگه یه قدم دیگه بردارم دستمو خورد میکنه.
با لبخند احمقانه ای نگاش کردم.
"شوخی کردم، داشتم میگفتم راه از کدوم طرفه؟! "
بعد رسیدیم به یه جای سوتو کور.
اشاره کرد که برم تو
وقتی رفتم تو نگاهی به دور و برم کردم، کلی پسر با یونیفرم سفید بود که داشتن سیگار میکشیدن و با دخترا لاس میزدن و الکل میخوردن.
یکم آنالیر کردم و فک کردم.
احتمالا اگه سرپیچی کنم جنازمو تحویل خانوادم میدن.
بعدش نگاهی به جلوم کردم، خشکم زد.
چشمام گرد شد، ضربان قلبم بالا رفت بدنم لرزه ای کرد....
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت3
**بیخیال الان نباید به این فک کنم**
بعد برای هزینه بیمارستان به بابام زنگ زدم؛ والدینم خیلی پولدارن اما توی امریکا زندگی میکنن.مامانم همیشه اصرار داره که باهاشون برم یا یه خدمتکار برام بزارن اما من نمیخوام.
فلش بک*
به بابام چیزی نگفتم و فقط ازش پول خواستم.
بعد چند روز مرخص شدم و رفتم مدرسه. زنگ تفریح اخر خورد.
**فقط یه زنگ مونده بود
اکاری یه مدت به مسافرت رفته بود.
هیع.سرم از روی میز گذاشتم
یکم فک کردم. ران و ریندو، همین بهترین دلیل برای فرار کردن از مدرسه بود. چون دقیقا توی مدرسه مننن فقط شانس اوردم تو یه کلاس نیستیم.
بعد چند دقیقه سایه ای روی میز افتاد، یکی جلوم وایساد. **الان حالم خوش نی بعدا مزاحم شید** یهو یکی موهامو کشید به بالا و سرمو بلند کردم، ران بود.
گفت:تو با من میایی.
گفتم:کجا و کی دیدی که دختری با کسی که بهش اسیب میزنه و معلوم نی قراره چیکار کنه باهاش میره یه جای نامعلوم؟
موهامو مهم تر کشید و گفت:خفه ا/ت
تعجب کردم حتی اسمم میدونه.
بعدش موهامو ول کرد و به سمت در رفت، یکی به چارچوب در تکیه داده بود، ریندو بود.
**میسپارمش به تو ریندو**
ریندو اومد سمت من و بازومو محکم کشید و فشار داد گفت:راه بیوفت.
نمیتونستم نه بگم چون معلوم نبود اگ بگم چیکار میکنه.
باهاش رفتم. خیلی رفتم و بعد خسته شدم.
"هی من خستم و واقعا نمیتونم ادامه بدم. "
ریندو«حرف اضافه نزن و بیا»
"نمیام دیگه نمیتونم دوساعت منو دنبال خودت راه انداختی یه جای نامعلوم. دیگه نمیتونم "
دستمو محکم گرفت . احساس کردم اگه یه قدم دیگه بردارم دستمو خورد میکنه.
با لبخند احمقانه ای نگاش کردم.
"شوخی کردم، داشتم میگفتم راه از کدوم طرفه؟! "
بعد رسیدیم به یه جای سوتو کور.
اشاره کرد که برم تو
وقتی رفتم تو نگاهی به دور و برم کردم، کلی پسر با یونیفرم سفید بود که داشتن سیگار میکشیدن و با دخترا لاس میزدن و الکل میخوردن.
یکم آنالیر کردم و فک کردم.
احتمالا اگه سرپیچی کنم جنازمو تحویل خانوادم میدن.
بعدش نگاهی به جلوم کردم، خشکم زد.
چشمام گرد شد، ضربان قلبم بالا رفت بدنم لرزه ای کرد....
۷.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.