فن فیک فقط یه شب نبود
#فن_فیک
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت 1
نکات :ا/ت( اسم تو) ف/ت( فامیلی تو) ( بیشتر داستان از زبون توعه)
آلارم گوشیم زنگ خورد، بزور از خواب بیدار شدم و 2 تا فش به زندگی دادم..
نگا ساعت کردم... 9:27 دقیقه بود.. جیغ کشیدم و سریع بلند شدم. "خاک تو سرم مدرسه دارم" سریع اب زدم به صورتم و مسواک زدم بعد موهایه سفیدمو شونه کردم و اتو کردم ساعت 9:46 دقیقه بود... من الان سال دوم دبیرستانم... یونیفرم رو پوشیدم و برنامه درسیم رو چیدم درو باز کردم و داشتم میرفتم که یکی زد تو سرم.
*چرا انقدر طولش دادی ا/ت پدر صلواتی دو ساعت منتظرم*
اون بهترین دوستم اکاری بود..ا/ت:خیلی خب باشه حالا انگار ازت کم میشه.
بدو بدو رفتم و سوار تاکسی شدیم. بعد 5 دقیقه رسیدیم مدرسه.
زنگ ریاضی واقعا حوصله سر بر بود...چشمام سنگین شد و پلکم بسته شد.. خوابم برد.. وقتی بیدار شدم زنگ تفریح خورد.
تازه یادم افتاد که باید با مدیر راجب شهریه صحبت کنم.
وقتی داشتم بدو میرفتم سمت دفتر مدیر....با یکی برخوردم* و خوردم زمین اما اون هیچیش نشد.
"اخ سرم " نگاهی کردم بهش گفتم:مگه کوری نگا جلوت کن. پسره خیلی خوش تیپ بود موهاش نصفش مشکی و نصف طلایی بود و چشمای بنفشی داشت و قدر بلند بود و موهای بلندی داشت که بافته بودشون.
بی توجه از کنارم رد شد.... حتی بهم کمک نکرد بلند شم:)
واقعا رو مخ بود.
ساعت 6 عصر بود و مدرسه تعطیل شد. ادامسی گذاشتم دهنم و راه افتادم که به خونه برم. ادامسو باد کردم که نگاهم به زمین خالی افتاد و ادامس تو صورتم ترکید ......
لایک کنید تا پارت 2 رو بذارم:)
خدای حمایت کنین🗿
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت 1
نکات :ا/ت( اسم تو) ف/ت( فامیلی تو) ( بیشتر داستان از زبون توعه)
آلارم گوشیم زنگ خورد، بزور از خواب بیدار شدم و 2 تا فش به زندگی دادم..
نگا ساعت کردم... 9:27 دقیقه بود.. جیغ کشیدم و سریع بلند شدم. "خاک تو سرم مدرسه دارم" سریع اب زدم به صورتم و مسواک زدم بعد موهایه سفیدمو شونه کردم و اتو کردم ساعت 9:46 دقیقه بود... من الان سال دوم دبیرستانم... یونیفرم رو پوشیدم و برنامه درسیم رو چیدم درو باز کردم و داشتم میرفتم که یکی زد تو سرم.
*چرا انقدر طولش دادی ا/ت پدر صلواتی دو ساعت منتظرم*
اون بهترین دوستم اکاری بود..ا/ت:خیلی خب باشه حالا انگار ازت کم میشه.
بدو بدو رفتم و سوار تاکسی شدیم. بعد 5 دقیقه رسیدیم مدرسه.
زنگ ریاضی واقعا حوصله سر بر بود...چشمام سنگین شد و پلکم بسته شد.. خوابم برد.. وقتی بیدار شدم زنگ تفریح خورد.
تازه یادم افتاد که باید با مدیر راجب شهریه صحبت کنم.
وقتی داشتم بدو میرفتم سمت دفتر مدیر....با یکی برخوردم* و خوردم زمین اما اون هیچیش نشد.
"اخ سرم " نگاهی کردم بهش گفتم:مگه کوری نگا جلوت کن. پسره خیلی خوش تیپ بود موهاش نصفش مشکی و نصف طلایی بود و چشمای بنفشی داشت و قدر بلند بود و موهای بلندی داشت که بافته بودشون.
بی توجه از کنارم رد شد.... حتی بهم کمک نکرد بلند شم:)
واقعا رو مخ بود.
ساعت 6 عصر بود و مدرسه تعطیل شد. ادامسی گذاشتم دهنم و راه افتادم که به خونه برم. ادامسو باد کردم که نگاهم به زمین خالی افتاد و ادامس تو صورتم ترکید ......
لایک کنید تا پارت 2 رو بذارم:)
خدای حمایت کنین🗿
۹.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.