تو آن

تو آن …
شعر محالی که هنوز ،

با دو صد دلهره در ،
حسرت آغاز توام ،

چشم بگشای و مرا ،
باز صدا کن «ای عشق» ،

که من از لهجه چشمان تو ،
شاعر بشوم ..!
#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۲)

شب فراق درازست، من نمی دانمکه مبتلای شبم یا از آن گیسویتشبم ...

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کنگفتی خوشی تو بی‌ما زین طعنه...

اونجا که #علی_مقیمی میگه:َهوای پَر زدنم هست و شور و حالی نیس...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

چشم انتظارِ توامجایت اینجا خالی‌ستچون صدفی که نیست در آن دُر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط