عشق حاضر جواب من p109
جیمین شیطون گفت:
- نوچ نمیشه!
با حالت گریه گفت:
- حداقل بذار یه نیشگونش بگیرم دلم خنک شه!
جمن - سرتو بیار جلو!
لیسا همین کارو کردو جمن یه چیزی در گوشش گفت! این دوتا خیلی مشکوک میزننا!
از پشت جمن اروم سرمو بیرون اووردمو با دیدن چهره ی شیطونو مرموز لیسا هنگیدم
ابروهاشو چند بار بالا پایین داد و با همون لحن مرموز و شیطونش بهم گفت:
- عشقم من که ازت گذشتم ولی جدا واسه شادیه روحت حتما دعا میکنم! خدا بهت رحم کنه!
و بعد با جمن دست دادو گفت:
- دیگه به تو سپردمش خودت به روش خودت ادمش کن!
دوباره به من نگاه کرد و گفت:
- خوش بگذره عزیزم بووس بای!
این چی داره بلغور میکنه؟! با رفتن لیسا جمن با یه قیافه ی شیطون برگشت سمتم!
- خب از کجا شروع کنیم!
و با همون نگاهش به لبام خیره شد! با ناباوری بهش نگاه کردمو گفتم:
- نه! تو این کارو با من نمیکنی!
ابروهاشو بالا بردو با همون حالت گفت:
- چه مانعی وجود داره؟!
داشت بهم نزدیک میشد که با یه حرکت خودمو از لای پاش سر دادم رو سرامیکو سریع بلند
شدم از در پرید بیرون!
به سمته اسانسور رفتم ... اوف تا این بیاد بالا که ...
دیدم این جمنم داره مثل جت میاد سمتم منم کم نیاووردمو دوییدم سمت پله ها!
با سرعت پشه تو هوا میدویدم ... خداییش جا گذاشتن لیسا کاره انچنان سختی نبود ولی در رفتن
از دست این گلابی ... اوف!
پله ها انقدر زیاد بود که تمومی نداشت ... از یه طرف نفسه دیگه نمی کشید از یه طرفم استرسه اینکه جمن
هر لحظه ممکنه بهم برسه داشت دیوونم میکرد! نه راه پس داشتم نه راه پیش!
- آیو... با زبون خوش واستا به خدا اگه بگیرمت بهت رحم نمیکنم!
با حرص گفتم:
- برو بابا!
- ا ... خیلی خب ... خودت خواستی!
میبینیم جمن ژون
همین طوری که عین میگ میگ در حال دوییدن بودم یهو یه صدایی شنیدم تپلققق صدای افتادن بود
یه چیزی تو دلم خالی شد نکنه جیمین افتاده باشه
سریع خودمو رسوندم به پله های طبقه ی بالا
- نوچ نمیشه!
با حالت گریه گفت:
- حداقل بذار یه نیشگونش بگیرم دلم خنک شه!
جمن - سرتو بیار جلو!
لیسا همین کارو کردو جمن یه چیزی در گوشش گفت! این دوتا خیلی مشکوک میزننا!
از پشت جمن اروم سرمو بیرون اووردمو با دیدن چهره ی شیطونو مرموز لیسا هنگیدم
ابروهاشو چند بار بالا پایین داد و با همون لحن مرموز و شیطونش بهم گفت:
- عشقم من که ازت گذشتم ولی جدا واسه شادیه روحت حتما دعا میکنم! خدا بهت رحم کنه!
و بعد با جمن دست دادو گفت:
- دیگه به تو سپردمش خودت به روش خودت ادمش کن!
دوباره به من نگاه کرد و گفت:
- خوش بگذره عزیزم بووس بای!
این چی داره بلغور میکنه؟! با رفتن لیسا جمن با یه قیافه ی شیطون برگشت سمتم!
- خب از کجا شروع کنیم!
و با همون نگاهش به لبام خیره شد! با ناباوری بهش نگاه کردمو گفتم:
- نه! تو این کارو با من نمیکنی!
ابروهاشو بالا بردو با همون حالت گفت:
- چه مانعی وجود داره؟!
داشت بهم نزدیک میشد که با یه حرکت خودمو از لای پاش سر دادم رو سرامیکو سریع بلند
شدم از در پرید بیرون!
به سمته اسانسور رفتم ... اوف تا این بیاد بالا که ...
دیدم این جمنم داره مثل جت میاد سمتم منم کم نیاووردمو دوییدم سمت پله ها!
با سرعت پشه تو هوا میدویدم ... خداییش جا گذاشتن لیسا کاره انچنان سختی نبود ولی در رفتن
از دست این گلابی ... اوف!
پله ها انقدر زیاد بود که تمومی نداشت ... از یه طرف نفسه دیگه نمی کشید از یه طرفم استرسه اینکه جمن
هر لحظه ممکنه بهم برسه داشت دیوونم میکرد! نه راه پس داشتم نه راه پیش!
- آیو... با زبون خوش واستا به خدا اگه بگیرمت بهت رحم نمیکنم!
با حرص گفتم:
- برو بابا!
- ا ... خیلی خب ... خودت خواستی!
میبینیم جمن ژون
همین طوری که عین میگ میگ در حال دوییدن بودم یهو یه صدایی شنیدم تپلققق صدای افتادن بود
یه چیزی تو دلم خالی شد نکنه جیمین افتاده باشه
سریع خودمو رسوندم به پله های طبقه ی بالا
- ۲.۴k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط