عشق حاضر جواب من p108
یه تیپه هلویی زدم (منظورم همون خوشمله!) که خودمم کف کردم! جلوی ایینه واستادم
... الهی من پیش مرگت بشم! میدونم حالتون خراب
شد ولی چه کنم دیگه خوشگلیم دردسره!: ))))
داشتم کیفمو که اینهو کیفه اقای ووپی بود ، تمیز میکردم که در با سرعته پشه در حال فرار باز
شد! با چشای نلعبکی شدم به لیسا که پریده بود تو اتاق خیره شدم!
بعد از چند لحظه صداش چرخید تو گوشم:
- بگو تو دلت نگه ندار!
خودت خواستی ...
- خداییش خیلی شتری!
لیسا بامزه دستشو گذاشت رو سینشو به حالت تعظیم گفت:
- با تشکر از دوست عزیزمون!
با همون حالت گفتم:
- نوش جونت گوارای وجودت!
یه دفعه مثل اسب پرید رومو با جیغ گفت:
- خیلی بیشعوری!
همینجوری که مثل دو تا میمون جنگولک بازی در میاووردیم گفتم:
- نظر لطفته عزیزم!
- میکشمت آیو
به زور از زیر دستو پاش در اومدمو از اتاق جیم شدم ...
نخیر مثله اینکه این گلابی ول کن من نیست ... همینجوری که میدوییدیمو لیسا تحدیدم میکرد
سر راهمون الا دیدیم با حالت مسخره سرشو تکون دادو گفت:
- امید وارم زود تر مریضا شفا میگیرن!
من در همون حالت گفتم:
- بلند بگو آمین!
لیسا هم با صدای بلند گفت:
- آمین!
نفر بعدی اناستازیا بود ... همینم مونده این بهم تیکه بندازه!
اونم به مسخره گفت:
- بدو بدو بهش میرسی!
در همون حالت لبخنده کجی زدمو گفتم:
- نه عزیزم پام درد میکنه ترجیح میدم با تاکسی برم!
دیگه داشتم کم میاووردم! بلند به لیسا گفتم:
- خواهرم.. شما ... کوتاه بیا!
همونجور که مثل من نفس نفس میزد گفت:
- تو ... رویاهات ببین!
یه ان چشمم به یه جای امن اوفتاد! جمن جلوی اینه واستاده بودو داشت با موهاش ور میرفت!
اوف تیپو برم!
سرعتمو بیشتر کردم!
کار میکنه ها!) سرعتمو بیشتر کردم!
تا بهش رسیدم ترمزم نگرفتو این شد که محکم خوردم بهش! شانس اووردم تعادلشو از دست ندادو منو
محکم گرفت وگرنه الآن هر دو مون انا اهلل و انا الیه راجعون! بهش نگاه کردم با تعجب نگام کردو گفت:
- دیوونه شدی؟
با حرص گفتم:
- خفه بابا!
اوه اوه چه گفتم که البته خوش گفتم! چشاشو ریز کردو سرشو جلو اوورد و گفت:
- چی گفتی؟
صدای لیسا تو گوشم پیچید:
- هو واستا ببینم من تا انتقاممو ازت نگیرم ولت نمیکنم!
رفتم پشت جمن اروم بهش گفتم:
- تو رو خدا نذار این دیوونه بیاد سمتم!
واعوو قد و هیکل به خندق گفته بود بیا جلو بیشتر با هم اشنا شیم! کاملا جام امن بود!
لیسا که به ما رسید با حرص به جیمین گفت:
- جمن بیا کنار ... بیا کنار من با اون کار دارم!
جیمین خندید و گفت:
- کارتو بگو منتقل میکنم بهش!
لیسا کلافه گفت:
- لازم نکرده بیا کنار کارش دارم!
... الهی من پیش مرگت بشم! میدونم حالتون خراب
شد ولی چه کنم دیگه خوشگلیم دردسره!: ))))
داشتم کیفمو که اینهو کیفه اقای ووپی بود ، تمیز میکردم که در با سرعته پشه در حال فرار باز
شد! با چشای نلعبکی شدم به لیسا که پریده بود تو اتاق خیره شدم!
بعد از چند لحظه صداش چرخید تو گوشم:
- بگو تو دلت نگه ندار!
خودت خواستی ...
- خداییش خیلی شتری!
لیسا بامزه دستشو گذاشت رو سینشو به حالت تعظیم گفت:
- با تشکر از دوست عزیزمون!
با همون حالت گفتم:
- نوش جونت گوارای وجودت!
یه دفعه مثل اسب پرید رومو با جیغ گفت:
- خیلی بیشعوری!
همینجوری که مثل دو تا میمون جنگولک بازی در میاووردیم گفتم:
- نظر لطفته عزیزم!
- میکشمت آیو
به زور از زیر دستو پاش در اومدمو از اتاق جیم شدم ...
نخیر مثله اینکه این گلابی ول کن من نیست ... همینجوری که میدوییدیمو لیسا تحدیدم میکرد
سر راهمون الا دیدیم با حالت مسخره سرشو تکون دادو گفت:
- امید وارم زود تر مریضا شفا میگیرن!
من در همون حالت گفتم:
- بلند بگو آمین!
لیسا هم با صدای بلند گفت:
- آمین!
نفر بعدی اناستازیا بود ... همینم مونده این بهم تیکه بندازه!
اونم به مسخره گفت:
- بدو بدو بهش میرسی!
در همون حالت لبخنده کجی زدمو گفتم:
- نه عزیزم پام درد میکنه ترجیح میدم با تاکسی برم!
دیگه داشتم کم میاووردم! بلند به لیسا گفتم:
- خواهرم.. شما ... کوتاه بیا!
همونجور که مثل من نفس نفس میزد گفت:
- تو ... رویاهات ببین!
یه ان چشمم به یه جای امن اوفتاد! جمن جلوی اینه واستاده بودو داشت با موهاش ور میرفت!
اوف تیپو برم!
سرعتمو بیشتر کردم!
کار میکنه ها!) سرعتمو بیشتر کردم!
تا بهش رسیدم ترمزم نگرفتو این شد که محکم خوردم بهش! شانس اووردم تعادلشو از دست ندادو منو
محکم گرفت وگرنه الآن هر دو مون انا اهلل و انا الیه راجعون! بهش نگاه کردم با تعجب نگام کردو گفت:
- دیوونه شدی؟
با حرص گفتم:
- خفه بابا!
اوه اوه چه گفتم که البته خوش گفتم! چشاشو ریز کردو سرشو جلو اوورد و گفت:
- چی گفتی؟
صدای لیسا تو گوشم پیچید:
- هو واستا ببینم من تا انتقاممو ازت نگیرم ولت نمیکنم!
رفتم پشت جمن اروم بهش گفتم:
- تو رو خدا نذار این دیوونه بیاد سمتم!
واعوو قد و هیکل به خندق گفته بود بیا جلو بیشتر با هم اشنا شیم! کاملا جام امن بود!
لیسا که به ما رسید با حرص به جیمین گفت:
- جمن بیا کنار ... بیا کنار من با اون کار دارم!
جیمین خندید و گفت:
- کارتو بگو منتقل میکنم بهش!
لیسا کلافه گفت:
- لازم نکرده بیا کنار کارش دارم!
- ۲.۴k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط