𝓟𝓪𝓻𝓽 15🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 15🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
بهش نگاه کردم رفت بیرون ناراحت شد اینو میشد فهمید یعنی هنوزم اون پسره رو دوست داره؟ اگه اینطوری باشه..اه جانگکوک چی داری میگی اصلا به تو چه اما نه اینطوری نمیشه نه نمیشه نمیزارم زنگ بزنه نه اینطوری بهتره
به افکار خودم خندیدم اینا چیه من میگم
جانگکوک : اوف کوک تو چته
واقعا چمه نمیدونم مشکلم چیه اوف پاشدم رفتم اتاق خودم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم حوله رو برداشتم و داشتم موهامو خشک میکردم که دوباره در زده شد
جانگکوک : بله
درو باز کرد و اومد تو
آجوما : پسرم بیا شام
منو که دید
آجوما : پسرم الان چه موقع حموم بود الان میای پایین سرما میخوری بشین ببینم بشین
بازم شروع شد
جانگکوک : تو آجومای خودمی
آجوما : بسه دیگه نمک نریز بشین زود باش
نشستم رو تخت سشوار و از کشو برداشت و موهامو خشک کرد
جانگکوک : آجوما سوختممم
آجوما : هیچیت نمیشه بشین
بهش خندیدم از بچگی آجوما منو بزرگ کرده برای همین عین مادرم میمونه
بعد از اینکه موهام خشک شد سشوارو خاموش کرد و گزاشت تو کشو
موهامو بهم ریخت
جانگکوک : آجوماااا
آجوما : سرم من غر نزن سرما میخوردی اونوقت باید بزور بهت دارو بدم بخوری اینطوری بهتر شد دیگه سرما نمیخوری
بهش خندیدم
جانگکوک : ممنونم
آجوما : خواهش میکنم پسرم بیا پایین شامتو بخور من میرم کاری داشتی بگو
جانگکوک : باشه
رفتش بیرون تو آیینه به خودم نگاه کردم موهام بهم ریخته بود به قیافم خیلی خنده دار شده بودم موهامو شونه کردم موهام خوب شد رفتم رفتم سمت و در و رفتم پایین میز حاضر بود نشستم پشت میز و شروع کردم غذامو خوردم
.............
بلاخره تموم شد پاشدم آلیس وایساده بود
جانگکوک : آلیس ا/تو ندیدی؟
میترسیدم کاری کنه یواشکی بره بیرون و زنگ بزنه یا هر کار دیگه ای
آلیس : آخرین بار دیدم داشت میرفت سمت حیاط دیگه ندیدمش
جانگکوک : باشه ممنونم
رفتم سمت پنجره ای که روبه حیاط بود اونجا بود کنار یه درخت نشسته بود و داشت یه چیزی مینوشت نمیدونم چی داشت مینوشت درو که بغل پنجره بودو باز کردم و رفتم طرفش پشتش به من بود به درخت تکیه داده بود نگاه کردم نمیتونستم ببینم چی مینویسه اما خیلی کنجکاو بودم
جانگکوک : ا/ت
تا اینو گفتم ترسید دفتر از دستش افتاد سریع برگشت سمتم و پاشد به دفترش نگاه کرد که افتاده بود زمین خواست برش داره که من زودتر پا پیش گزاشتم و دفترو برداشتم
ا/ت : لطفا اونو بدید به من
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : ببینم شما با همه ی کارکناتون اینجوری هستید؟
جانگکوک : نه
خودمم نمیدونم چرا اینو گفتم اعصابش خورد بود اینو میتونستم بفهمم قرمز شده بود نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم لب پایینمو گاز گرفتم تا جلوی خندمو بگیرم خیلی بامزه شده بود
ا/ت : لطفا اونو بدید به من
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : خب چی میخواید الان چی میخواید
جانگکوک : میخوام بدونم این تو چی داشتی مینوشتی نکنه داشتی از من بد مینوشتی
ا/ت : انقدر بیکار نیستم که
خودش فهمید داره چی میگه
ا/ت : منظورم اینه که نه نمینوشتم اونو بدید به من
نتونستم جلوی خندمو بگیرم و زدم زیر خنده با بهت بهم نگاه میکرد
ا/ت : کجاش خنده داره
جانگکوک : خیلی باحال.. شدی
بلند میخندیدم خودشم خندش گرفته بود ولی نمیخواست رو کنه
اومد سمتم خواست کتابو بگیره که دستمو بردم بالا تا نتونه بگیرتش
ا/ت : اونو بدید
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : ببینید توی اون کتاب هیچی درباره شما نیست اونو بدید به من
جانگکوک : نمیخوام
پرید خواست از دستم بگیرتش که که قد بلندی کردم
با حرص بهم نگاه میکرد
جانگکوک : بزار بخونمش
ا/ت : نه نمیشه حرفشم نزن
اولین بار بود که باهام رسمی حرف نمیزد
جانگکوک : حرفشو میزنم
ا/ت : ببینید اونو بدید به من من برم تو اتاقم فردا باید زود پاشم کار دارم لطفا
جانگکوک : اگه بزاری بخونمش میتونی بری
ا/ت : .....
جانگکوک : باشه؟
ا/ت : اما
جانگکوک : نه دیگه اما نداره
بهم نگاه کرد
سرشو به معنی باشه تکون داد
لبخند پیروزمندی زدم دفترو اوردم پایین و بازش کردم باورم نمیشه نه امکان نداره با چشمای گرد نگاش کردم سرشو انداخت پایین
جانگکوک : تو اونارو نوشتی
ا/ت : آره
اون کتابا رو خودش نوشته بود
جانگکوک : تو نویسنده ای
ا/ت : ن نه من فقط مینویسم و برای خودم چاپشون میکنم اگر نه شما اولین نفری هستید که کتابو میخونید
باورم نمیشه اون کتابا فوق العاده بودن
همینطوری با بهت بهش زل زده بودم خندید
ا/ت : توقع نداشتی نه؟
جانگکوک : نه
یه قدم خواستم برم جلو که پام گیر کرد به تنه درخت حواس نیست که ا/ت گرفتم اگرنه با سر میرفتم تو زمین
ا/ت : خوبید
جانگکوک : ا/ت انقدر خوبید خوبید نکن انقدر رسمی حرف نزن تروخدا
خندم گرفت کمکم کرد بلند شم
ا/ت : پس چی بگم
شرطا : 154 تا 🥺🪶🫂
جانگکوک ویو
بهش نگاه کردم رفت بیرون ناراحت شد اینو میشد فهمید یعنی هنوزم اون پسره رو دوست داره؟ اگه اینطوری باشه..اه جانگکوک چی داری میگی اصلا به تو چه اما نه اینطوری نمیشه نه نمیشه نمیزارم زنگ بزنه نه اینطوری بهتره
به افکار خودم خندیدم اینا چیه من میگم
جانگکوک : اوف کوک تو چته
واقعا چمه نمیدونم مشکلم چیه اوف پاشدم رفتم اتاق خودم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم حوله رو برداشتم و داشتم موهامو خشک میکردم که دوباره در زده شد
جانگکوک : بله
درو باز کرد و اومد تو
آجوما : پسرم بیا شام
منو که دید
آجوما : پسرم الان چه موقع حموم بود الان میای پایین سرما میخوری بشین ببینم بشین
بازم شروع شد
جانگکوک : تو آجومای خودمی
آجوما : بسه دیگه نمک نریز بشین زود باش
نشستم رو تخت سشوار و از کشو برداشت و موهامو خشک کرد
جانگکوک : آجوما سوختممم
آجوما : هیچیت نمیشه بشین
بهش خندیدم از بچگی آجوما منو بزرگ کرده برای همین عین مادرم میمونه
بعد از اینکه موهام خشک شد سشوارو خاموش کرد و گزاشت تو کشو
موهامو بهم ریخت
جانگکوک : آجوماااا
آجوما : سرم من غر نزن سرما میخوردی اونوقت باید بزور بهت دارو بدم بخوری اینطوری بهتر شد دیگه سرما نمیخوری
بهش خندیدم
جانگکوک : ممنونم
آجوما : خواهش میکنم پسرم بیا پایین شامتو بخور من میرم کاری داشتی بگو
جانگکوک : باشه
رفتش بیرون تو آیینه به خودم نگاه کردم موهام بهم ریخته بود به قیافم خیلی خنده دار شده بودم موهامو شونه کردم موهام خوب شد رفتم رفتم سمت و در و رفتم پایین میز حاضر بود نشستم پشت میز و شروع کردم غذامو خوردم
.............
بلاخره تموم شد پاشدم آلیس وایساده بود
جانگکوک : آلیس ا/تو ندیدی؟
میترسیدم کاری کنه یواشکی بره بیرون و زنگ بزنه یا هر کار دیگه ای
آلیس : آخرین بار دیدم داشت میرفت سمت حیاط دیگه ندیدمش
جانگکوک : باشه ممنونم
رفتم سمت پنجره ای که روبه حیاط بود اونجا بود کنار یه درخت نشسته بود و داشت یه چیزی مینوشت نمیدونم چی داشت مینوشت درو که بغل پنجره بودو باز کردم و رفتم طرفش پشتش به من بود به درخت تکیه داده بود نگاه کردم نمیتونستم ببینم چی مینویسه اما خیلی کنجکاو بودم
جانگکوک : ا/ت
تا اینو گفتم ترسید دفتر از دستش افتاد سریع برگشت سمتم و پاشد به دفترش نگاه کرد که افتاده بود زمین خواست برش داره که من زودتر پا پیش گزاشتم و دفترو برداشتم
ا/ت : لطفا اونو بدید به من
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : ببینم شما با همه ی کارکناتون اینجوری هستید؟
جانگکوک : نه
خودمم نمیدونم چرا اینو گفتم اعصابش خورد بود اینو میتونستم بفهمم قرمز شده بود نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم لب پایینمو گاز گرفتم تا جلوی خندمو بگیرم خیلی بامزه شده بود
ا/ت : لطفا اونو بدید به من
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : خب چی میخواید الان چی میخواید
جانگکوک : میخوام بدونم این تو چی داشتی مینوشتی نکنه داشتی از من بد مینوشتی
ا/ت : انقدر بیکار نیستم که
خودش فهمید داره چی میگه
ا/ت : منظورم اینه که نه نمینوشتم اونو بدید به من
نتونستم جلوی خندمو بگیرم و زدم زیر خنده با بهت بهم نگاه میکرد
ا/ت : کجاش خنده داره
جانگکوک : خیلی باحال.. شدی
بلند میخندیدم خودشم خندش گرفته بود ولی نمیخواست رو کنه
اومد سمتم خواست کتابو بگیره که دستمو بردم بالا تا نتونه بگیرتش
ا/ت : اونو بدید
جانگکوک : نمیدم
ا/ت : ببینید توی اون کتاب هیچی درباره شما نیست اونو بدید به من
جانگکوک : نمیخوام
پرید خواست از دستم بگیرتش که که قد بلندی کردم
با حرص بهم نگاه میکرد
جانگکوک : بزار بخونمش
ا/ت : نه نمیشه حرفشم نزن
اولین بار بود که باهام رسمی حرف نمیزد
جانگکوک : حرفشو میزنم
ا/ت : ببینید اونو بدید به من من برم تو اتاقم فردا باید زود پاشم کار دارم لطفا
جانگکوک : اگه بزاری بخونمش میتونی بری
ا/ت : .....
جانگکوک : باشه؟
ا/ت : اما
جانگکوک : نه دیگه اما نداره
بهم نگاه کرد
سرشو به معنی باشه تکون داد
لبخند پیروزمندی زدم دفترو اوردم پایین و بازش کردم باورم نمیشه نه امکان نداره با چشمای گرد نگاش کردم سرشو انداخت پایین
جانگکوک : تو اونارو نوشتی
ا/ت : آره
اون کتابا رو خودش نوشته بود
جانگکوک : تو نویسنده ای
ا/ت : ن نه من فقط مینویسم و برای خودم چاپشون میکنم اگر نه شما اولین نفری هستید که کتابو میخونید
باورم نمیشه اون کتابا فوق العاده بودن
همینطوری با بهت بهش زل زده بودم خندید
ا/ت : توقع نداشتی نه؟
جانگکوک : نه
یه قدم خواستم برم جلو که پام گیر کرد به تنه درخت حواس نیست که ا/ت گرفتم اگرنه با سر میرفتم تو زمین
ا/ت : خوبید
جانگکوک : ا/ت انقدر خوبید خوبید نکن انقدر رسمی حرف نزن تروخدا
خندم گرفت کمکم کرد بلند شم
ا/ت : پس چی بگم
شرطا : 154 تا 🥺🪶🫂
۱۲۳.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.