راهیه بهشت پارت 11 فصل 3 🪐🌙
راهیه بهشت پارت 11 فصل 3 🪐🌙
شیطان ویو
شیطان : من میرم بیرون تو لباساتو عوض کن باشه؟
سرشو به معنی باشه تکون داد
رفتم بیرون تا لباسشو عوض کنه خودمو پرت کردن رو مبلا خسته بودم یکم نفس گرفتم
ا/ت ویو
بزور مجبورم کرد برم حموم دوشو باز کردم و لباسامو دراوردم یه دوش گرفتم آب که به زخمام میخورد خیلی میسوخت ولی چاره ای نداشتم خودمو شستم وقتی تموم شد شیرو بستم یکم از در باز شد دستش یه حوله بود دستشو اورده بود داخل از لای در صداش اومد گفت که این حوله رو بپوش
ازش گرفتمش و پوشیدمش جلوش دکمه نداشت بندم نداشت که ببندمش مجبور بودم با دست جلوشو بگیرم رفتم بیرون یه دست لباس بهم داد و گفت بپوشم سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفت بیرون حوله رو دراوردم و پوشیدمشون حتی نگاهم نکردم که چی بهم داده فقط پوشیدمشون به شونه نگاه کردم رفتم سمتش خواستم برش دارم که در باز شد خودش بود
شیطان : تموم شد؟
ا/ت : آره
خواستم شونه رو بردارم که خودش اومد زود تر از من برداشت بهش نگاه کردم مثل نور میمونه به لحظه اینجاس یه لحظه اونجاس
شیطان : بشین
به رو تخت اشاره کرد نشستم اونم نشست پشتم داشت موهامو شونه میکرد؟ این؟ باورم نمیشه مگه محبتم بلده
شیطان : آره بلدم
برگشتم بهش نگاه کردم
ا/ت : چی
شیطان : پرسیدی مگه این محبتم بلده منم جواب دادم
ا/ت : چجوری
شیطان : میتونم ذهنتو بخونم
لعنت بهت
شیطان : هی فحش نده
پشتمو بهش کردم دیگه نمیتونم حتی فکر کنم
داشت موهامو شونه میکرد کم کم داشت خشک میشد هیچ حرفی بینیمون رد و بدل نشد
.......
دیگه موهام خشک شد شون رو گزاشت رو میز موهامو کنار زد و سرشو برد تو گردنم دستشو دور کمرم حلقه کرد و از پشت بهم چسبید دیگه هیچ حسی نداشتم هیچی رو گردنم بوسه های ریز و درشت میزاشت
چشمامو بستم دستشو رو رو شکمم حرکت میداد دیگه توان نداشتم جونی تو بدنم نبود خسته بودم بهش تکیه دادم گزاشتم کارشو بکنه معلوم بود تعجب کرده بود چون چند لحظه از حرکت ایستاد ولی بازم شروع کرد دیگه نفهمیدم چی شد همه چی سیاه شد
شیطان ویو
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سرمو بردم تو گردنش دستمو دور کمرش حلقه کردم و چسبیدم بهش نمیدونم چی شد که تکیه داد بهم دیگه تقلا نمیکرد لبخند زدم و به کارم ادامه دادم داش نمیومد سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم خوابش برده بود با لبخند بهش نگاه میکردم با انگشتم موهاشو گزاشتم پشت گوشش و خوابوندمش رو تخت پتورو روش کشیدم خیلی آروم خوابیده بود
کنارش خوابیدم و بهش نگاه کردم
شیطان : منم محبت کردنو بلدم ولی نمیتونم نشونش بدم برای این کار باید این شخصیتو شکست بدی
به خودم اومدم نباید میزاشتم بیاد بیرون و حرف بزنه درون خودم قفلش کردم به ساعت نگاه کردم 12:34 شب بود بغلش کردم و چشمامو بستم طولی نکشید که چشمام سنگین شد و خوابم برد
................
جیهوپ ویو
صبح با سر درد بدی چشمامو باز کردم نشستم و سرمو با دستام گرفتم من چم شده با اتفاق های دیشب افتادم حالم اصلا حول نبود نمیتونستم خودمو کنترل کنم
جیهوپ : اوففف چقدر سرم درد میکنه
پاشدم رفتم تا قرصی چیزی بخورم
شیطان ویو
شیطان : من میرم بیرون تو لباساتو عوض کن باشه؟
سرشو به معنی باشه تکون داد
رفتم بیرون تا لباسشو عوض کنه خودمو پرت کردن رو مبلا خسته بودم یکم نفس گرفتم
ا/ت ویو
بزور مجبورم کرد برم حموم دوشو باز کردم و لباسامو دراوردم یه دوش گرفتم آب که به زخمام میخورد خیلی میسوخت ولی چاره ای نداشتم خودمو شستم وقتی تموم شد شیرو بستم یکم از در باز شد دستش یه حوله بود دستشو اورده بود داخل از لای در صداش اومد گفت که این حوله رو بپوش
ازش گرفتمش و پوشیدمش جلوش دکمه نداشت بندم نداشت که ببندمش مجبور بودم با دست جلوشو بگیرم رفتم بیرون یه دست لباس بهم داد و گفت بپوشم سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفت بیرون حوله رو دراوردم و پوشیدمشون حتی نگاهم نکردم که چی بهم داده فقط پوشیدمشون به شونه نگاه کردم رفتم سمتش خواستم برش دارم که در باز شد خودش بود
شیطان : تموم شد؟
ا/ت : آره
خواستم شونه رو بردارم که خودش اومد زود تر از من برداشت بهش نگاه کردم مثل نور میمونه به لحظه اینجاس یه لحظه اونجاس
شیطان : بشین
به رو تخت اشاره کرد نشستم اونم نشست پشتم داشت موهامو شونه میکرد؟ این؟ باورم نمیشه مگه محبتم بلده
شیطان : آره بلدم
برگشتم بهش نگاه کردم
ا/ت : چی
شیطان : پرسیدی مگه این محبتم بلده منم جواب دادم
ا/ت : چجوری
شیطان : میتونم ذهنتو بخونم
لعنت بهت
شیطان : هی فحش نده
پشتمو بهش کردم دیگه نمیتونم حتی فکر کنم
داشت موهامو شونه میکرد کم کم داشت خشک میشد هیچ حرفی بینیمون رد و بدل نشد
.......
دیگه موهام خشک شد شون رو گزاشت رو میز موهامو کنار زد و سرشو برد تو گردنم دستشو دور کمرم حلقه کرد و از پشت بهم چسبید دیگه هیچ حسی نداشتم هیچی رو گردنم بوسه های ریز و درشت میزاشت
چشمامو بستم دستشو رو رو شکمم حرکت میداد دیگه توان نداشتم جونی تو بدنم نبود خسته بودم بهش تکیه دادم گزاشتم کارشو بکنه معلوم بود تعجب کرده بود چون چند لحظه از حرکت ایستاد ولی بازم شروع کرد دیگه نفهمیدم چی شد همه چی سیاه شد
شیطان ویو
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سرمو بردم تو گردنش دستمو دور کمرش حلقه کردم و چسبیدم بهش نمیدونم چی شد که تکیه داد بهم دیگه تقلا نمیکرد لبخند زدم و به کارم ادامه دادم داش نمیومد سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم خوابش برده بود با لبخند بهش نگاه میکردم با انگشتم موهاشو گزاشتم پشت گوشش و خوابوندمش رو تخت پتورو روش کشیدم خیلی آروم خوابیده بود
کنارش خوابیدم و بهش نگاه کردم
شیطان : منم محبت کردنو بلدم ولی نمیتونم نشونش بدم برای این کار باید این شخصیتو شکست بدی
به خودم اومدم نباید میزاشتم بیاد بیرون و حرف بزنه درون خودم قفلش کردم به ساعت نگاه کردم 12:34 شب بود بغلش کردم و چشمامو بستم طولی نکشید که چشمام سنگین شد و خوابم برد
................
جیهوپ ویو
صبح با سر درد بدی چشمامو باز کردم نشستم و سرمو با دستام گرفتم من چم شده با اتفاق های دیشب افتادم حالم اصلا حول نبود نمیتونستم خودمو کنترل کنم
جیهوپ : اوففف چقدر سرم درد میکنه
پاشدم رفتم تا قرصی چیزی بخورم
۵۷.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.