𝓟𝓪𝓻𝓽 14 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 14 🥺🤍🖇️
جانگکوک : از اینجا گمشو بیرون
زنه : حتی فکرشم نکن یا این دختره رو بهم میدی یا نمیرم
دستمو گرفت و روبه من گفت :
جانگکوک : برو تو اتاقت تا شبم بیرون نیا
چاره ای نداشتم دوییدم سمت اتاقم صدای دادش میومد
زنه : عمرا نمیزارم همچین طعمه خوبی رو ازم بگیری( با داد )
رفتم داخل اتاقم و درو بستم قفلش کردم صدای داد میومد ولی صداها واضح نبود
همونجا نشستم و به در تکیه دادم زانوهامو بغل کردم
....................
تا شب تو اتاق موندم صداها خیلی وقت بود قطع شده بود دیگه نتونستم تحمل کنم درو باز کردم به بیرون نگاه کردم خلوت بود رفتم بیرون هیچ کس نبود پس اینا کجان رفتم تو آشپزخونه آجوما بودش خوبه هستن باید این کارو میکردم رفتم طبقه بالا جلوی در اتاقش وایسادم یه نفس عمیق کشیدم و در زدم صداش اومد
جانگکوک : بیا تو
جانگکوک ویو
همون زنه بود زن پدرم بود بعد از اینکه مامانم مُرد بابام باهاش ازدواج کرد نمیتونستم اینو تحمل کنم و ازشون جدا شدم یه شرکت کوچیک برای خودم تاسیس کردم بعد از چند سال بزرگ و بزرگ تر شد تا بزرگترین شرکت این کشور شد بابام هم بر شکسته شد هر ماه براشون پول میریزم ولی انگاری براشون کافی نیست اومده بود اینجا تا بازم پول بگیره وقتی ا/تو دید فهمیدم چه فکری تو سرش اومد عمرا نمیزارم همچین کاری کنه
*فلش بک به بعد از اینکه ا/ت رفت داخل اتاق*
جانگکوک ویو
زنه : بهش بگو بیاد لعنتی
جانگکوک : گمشو بیرون
زنه : فهمیدم تو میخوای خودت کارشو بسازی نه؟ خب معلومه دختر خیلی خوشگلیه سود خیلی خوبی داره پول زیادی گیرت میاد
جانگکوک : این کارا واسه توعه نه من ا/ت عضوی از این خونس و اینجا هم خونه ی منه تا من نخوام نمیتونی بهش حتی دست بزنی فهمیدی؟
زنه : ببینم نکنه تو
جانگکوک : برو بیرون اگرنه مجبور میشم به جور دیگه بیرونت کنم
زنه : میرم ولی بازم میام و اون دخترو میبرم فهمیدی نمیزارم تو ازش سودی ببری خودم میبرمش و ازش استفاده میکنم برای پولی که بخاطرش بهم میدن خیلی قراره سود کنم
جانگکوک : پس نمیری نه؟
رفتم جلوتر که دویید سمت در
زنه : بازم میام ( با داد )
عوضی اعصابمو خورد کرد لعنتی رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم
*پایان فلش بک*
چون حالم خوب نبود اومدم اتاق کارم به کارام رسیدم وقتی تموم شد حوصلم سر رفته بود یاد کتاب ا/ت افتادم حتما پایینه رفتم پایین بعد از کلی گشتن پیداش کردم لبخند پیروزمندانه ای زدم
جانگکوک : همینه
بردمش اتاق کارم و نشستم پشت میز رو صندلی شروع کردم به خوندنش
...........
تا 1/3 کتابو خونده بودم که صدای در اومد خیلی خندیده بودم واقعا کتاب فوق العاده ایه
خواستم ادامه بدم که صدای در اومد گفتم بیا تو وقتی اومد بهش نگاه کردم ا/ت بود
جانگکوک : ا/ت تویی
ا/ت : بله منم ببخشید مزاحم شدم
جانگکوک : نه کاری داشتی؟
ا/ت : اون خانومه که اومده بود میخواستم درباره اون
نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم :
جانگکوک : نگران اون نباش اون دیگه نمیاد
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : کار دیگه ای هم داری؟
ا/ت : نه میتونم برم؟
جانگکوک : آره میتونی بری
بهش نگاه کردم معلوم بود میخواست یه چیزی بپرسه ولی نمیتونست پاشدم و رفتم سمتش جلوش وایسادم
جانگکوک : چیشده ا/ت
ا/ت : راستش ین چیزی شده
جانگکوک : خب میشنوم
ا/ت : میدونم شاید مسخره باشه ولی یه فرد ناشناس به شما زنگ نزده؟
چی؟ فرد ناشناس منظورش چیه
جانگکوک : چرا میپرسی
ا/ت : برای یه چیزی خب
جانگکوک : بگو چیشده کسی اذیتت میکنه؟
ا/ت : نه نه چیزه
جانگکوک : هوم؟
ا/ت : من باید یه تماس بگیرم
جانگکوک : با کی؟
ا/ت : خب یکی هست که
جانگکوک : اون یه نفر کیه
نمیدونم چرا فضولیم گل کرده بدونم کیه
ا/ت : اسمش لئونه دوست پسر سابقم میخوام به اون زنگ بزنم
اینو که گفت اعصابم خورد شد
جانگکوک : چرا میخوای بهش زنگ بزنی
ا/ت : میخوام ببینم ...حالش چطوره
جانگکوک : نمیشه
رفتم سمت میزم صداش میومد
ا/ت : لطفا فقط 5 دقیقه حرف میزنم
جانگکوک : نمیشه ا/ت برو بیرون
ا/ت : باشه...ممنونم
بهش نگاه کردم رفت بیرون ناراحت شد اینو میشد فهمید یعنی هنوزم اون پسره رو دوست داره؟
جانگکوک : از اینجا گمشو بیرون
زنه : حتی فکرشم نکن یا این دختره رو بهم میدی یا نمیرم
دستمو گرفت و روبه من گفت :
جانگکوک : برو تو اتاقت تا شبم بیرون نیا
چاره ای نداشتم دوییدم سمت اتاقم صدای دادش میومد
زنه : عمرا نمیزارم همچین طعمه خوبی رو ازم بگیری( با داد )
رفتم داخل اتاقم و درو بستم قفلش کردم صدای داد میومد ولی صداها واضح نبود
همونجا نشستم و به در تکیه دادم زانوهامو بغل کردم
....................
تا شب تو اتاق موندم صداها خیلی وقت بود قطع شده بود دیگه نتونستم تحمل کنم درو باز کردم به بیرون نگاه کردم خلوت بود رفتم بیرون هیچ کس نبود پس اینا کجان رفتم تو آشپزخونه آجوما بودش خوبه هستن باید این کارو میکردم رفتم طبقه بالا جلوی در اتاقش وایسادم یه نفس عمیق کشیدم و در زدم صداش اومد
جانگکوک : بیا تو
جانگکوک ویو
همون زنه بود زن پدرم بود بعد از اینکه مامانم مُرد بابام باهاش ازدواج کرد نمیتونستم اینو تحمل کنم و ازشون جدا شدم یه شرکت کوچیک برای خودم تاسیس کردم بعد از چند سال بزرگ و بزرگ تر شد تا بزرگترین شرکت این کشور شد بابام هم بر شکسته شد هر ماه براشون پول میریزم ولی انگاری براشون کافی نیست اومده بود اینجا تا بازم پول بگیره وقتی ا/تو دید فهمیدم چه فکری تو سرش اومد عمرا نمیزارم همچین کاری کنه
*فلش بک به بعد از اینکه ا/ت رفت داخل اتاق*
جانگکوک ویو
زنه : بهش بگو بیاد لعنتی
جانگکوک : گمشو بیرون
زنه : فهمیدم تو میخوای خودت کارشو بسازی نه؟ خب معلومه دختر خیلی خوشگلیه سود خیلی خوبی داره پول زیادی گیرت میاد
جانگکوک : این کارا واسه توعه نه من ا/ت عضوی از این خونس و اینجا هم خونه ی منه تا من نخوام نمیتونی بهش حتی دست بزنی فهمیدی؟
زنه : ببینم نکنه تو
جانگکوک : برو بیرون اگرنه مجبور میشم به جور دیگه بیرونت کنم
زنه : میرم ولی بازم میام و اون دخترو میبرم فهمیدی نمیزارم تو ازش سودی ببری خودم میبرمش و ازش استفاده میکنم برای پولی که بخاطرش بهم میدن خیلی قراره سود کنم
جانگکوک : پس نمیری نه؟
رفتم جلوتر که دویید سمت در
زنه : بازم میام ( با داد )
عوضی اعصابمو خورد کرد لعنتی رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم
*پایان فلش بک*
چون حالم خوب نبود اومدم اتاق کارم به کارام رسیدم وقتی تموم شد حوصلم سر رفته بود یاد کتاب ا/ت افتادم حتما پایینه رفتم پایین بعد از کلی گشتن پیداش کردم لبخند پیروزمندانه ای زدم
جانگکوک : همینه
بردمش اتاق کارم و نشستم پشت میز رو صندلی شروع کردم به خوندنش
...........
تا 1/3 کتابو خونده بودم که صدای در اومد خیلی خندیده بودم واقعا کتاب فوق العاده ایه
خواستم ادامه بدم که صدای در اومد گفتم بیا تو وقتی اومد بهش نگاه کردم ا/ت بود
جانگکوک : ا/ت تویی
ا/ت : بله منم ببخشید مزاحم شدم
جانگکوک : نه کاری داشتی؟
ا/ت : اون خانومه که اومده بود میخواستم درباره اون
نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم :
جانگکوک : نگران اون نباش اون دیگه نمیاد
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : کار دیگه ای هم داری؟
ا/ت : نه میتونم برم؟
جانگکوک : آره میتونی بری
بهش نگاه کردم معلوم بود میخواست یه چیزی بپرسه ولی نمیتونست پاشدم و رفتم سمتش جلوش وایسادم
جانگکوک : چیشده ا/ت
ا/ت : راستش ین چیزی شده
جانگکوک : خب میشنوم
ا/ت : میدونم شاید مسخره باشه ولی یه فرد ناشناس به شما زنگ نزده؟
چی؟ فرد ناشناس منظورش چیه
جانگکوک : چرا میپرسی
ا/ت : برای یه چیزی خب
جانگکوک : بگو چیشده کسی اذیتت میکنه؟
ا/ت : نه نه چیزه
جانگکوک : هوم؟
ا/ت : من باید یه تماس بگیرم
جانگکوک : با کی؟
ا/ت : خب یکی هست که
جانگکوک : اون یه نفر کیه
نمیدونم چرا فضولیم گل کرده بدونم کیه
ا/ت : اسمش لئونه دوست پسر سابقم میخوام به اون زنگ بزنم
اینو که گفت اعصابم خورد شد
جانگکوک : چرا میخوای بهش زنگ بزنی
ا/ت : میخوام ببینم ...حالش چطوره
جانگکوک : نمیشه
رفتم سمت میزم صداش میومد
ا/ت : لطفا فقط 5 دقیقه حرف میزنم
جانگکوک : نمیشه ا/ت برو بیرون
ا/ت : باشه...ممنونم
بهش نگاه کردم رفت بیرون ناراحت شد اینو میشد فهمید یعنی هنوزم اون پسره رو دوست داره؟
۱۴۱.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.