Part49
#Part49
وگف:راس میگن انگارخیلی خستن چیزی شده سرموعقب کشیدموگفتم:ن خوبم چیزی نیس رویا:خواب بددید جیغ زد ازخواب پریدبعدشم دیگه نخوابیده فکرکنم ساعت چهارصبح بودجین:چه خوابی دیدی مگه رستاشی که نتونستی بخوابی به کوک یه نگاکردموبرگشتم طرف جینو گفتم:هیچی باباخواب بدی نبودفقط بعدش دیگه خواب ازسرم پریده بود دیگه نخوابیدم همین(ارع ارواح جدم) جیمین:حتمادرباره کوک بوده که انقدحالش بدشده+ن ن چیزه دستتون دردنکنه سیرشدم نامی:ت که چیزی نخوردی دخترنازم+چرادیگه خوردم مرسی جین هیونگ جین:نوش جانت بااینکه چیزی نخوردی بلندشدم رفتم توحال که بعدپنج دیقه یکی نشست کنارم نگاکردم دیدم کوکه بهم گف:خواب منو دیدی؟+هاچی ن کوک:بهم دروغ نگودختراحمق من هیچیم نمیشه چراانقدنگرانی چیزیمم شداشکال نداره میری دنبال یکی که بتونه خشبختت کنه کاری نداره که+دهنتوببنددیگه اینونگومن بدون تونمتونم زندگی کنم من بدون تو این زندگیونمیخوام برام مهم نیس که ماله من نباشی همینکه بدونم سالمیوخشبختی برام کافیه میتونم زندگی کنم ولی به نبودنت حتی نمیتونم فکرکنم تونمیدونی وقتی توی اون حالت دیدمت که غرق خون بودیوهرچی صدات میزدم التماست میکردمونمیشنیدی چه حالی شدم تاصبح پلک روهم نزاشتم که دوباره اون صحنرو نبینم پس دیگه بامن حرف ازنبودنت نزدن انقدبلندوتند تند میگفتموگریه میکردم که همه ازجلویه دراشپزخونه داشتن بابهت نگام میکردن حتی کوکم شک زده بودوچیزی نمیگف فقط خیره بود به این عاشق دیونش که برای فکرنبودنش داشت زارمیزدازجام بلندشدمورفتم توی اتاقمونشستم روی تختموبیصدااشک میریختم....جیمین
داشتیم صبحانمونومیخوردیم که رستارفتو بعدشم کوک رفت پیشش ن به اون روزکه بهش گفت نمیخوادش ن به الان که همش دورورش میپلکه ومنتظرموقعیته خندم گرفته بودازکاراش که بعدچنددیقه صدای بلندرستاامدکه داشت باهاش دعوامیکردهمون دویدیم جلودرتاببینیم چخبرانقدبلندحرف میزدوگریه میکردکه نیازنبودبریم جلوترباچیزایی که میگفت به قدرت عشقی که تودلش بودایمان اوردم عشقی که حتی حاظرمیشدبه خاطرش بمیره یاحتی بدتراونوبادست خودش تقدیم کسه دیگه ای کنه که فقط مطمئن باشه که عشقش سالمه وخوشحال داره زندگی میکنه تازه اونروزبودکه درک کردم کسی که واقعاعاشق کسیه هرکاری حاظره براش بکنه تاخندشوببینه حتی حاظرشدقلبشوزیرپاش له کنه تااون روزحال رستاشی انقدبدندیده بودم حتی وقتی کوک بهش گف نمیخوادش انقدحالش بدنشده بود که با یه خواب که کوک روتوش ازدست داده بودانقدحالش روبدکرده بودفقط میتونم بگم کوک خیلی خشبخته
وگف:راس میگن انگارخیلی خستن چیزی شده سرموعقب کشیدموگفتم:ن خوبم چیزی نیس رویا:خواب بددید جیغ زد ازخواب پریدبعدشم دیگه نخوابیده فکرکنم ساعت چهارصبح بودجین:چه خوابی دیدی مگه رستاشی که نتونستی بخوابی به کوک یه نگاکردموبرگشتم طرف جینو گفتم:هیچی باباخواب بدی نبودفقط بعدش دیگه خواب ازسرم پریده بود دیگه نخوابیدم همین(ارع ارواح جدم) جیمین:حتمادرباره کوک بوده که انقدحالش بدشده+ن ن چیزه دستتون دردنکنه سیرشدم نامی:ت که چیزی نخوردی دخترنازم+چرادیگه خوردم مرسی جین هیونگ جین:نوش جانت بااینکه چیزی نخوردی بلندشدم رفتم توحال که بعدپنج دیقه یکی نشست کنارم نگاکردم دیدم کوکه بهم گف:خواب منو دیدی؟+هاچی ن کوک:بهم دروغ نگودختراحمق من هیچیم نمیشه چراانقدنگرانی چیزیمم شداشکال نداره میری دنبال یکی که بتونه خشبختت کنه کاری نداره که+دهنتوببنددیگه اینونگومن بدون تونمتونم زندگی کنم من بدون تو این زندگیونمیخوام برام مهم نیس که ماله من نباشی همینکه بدونم سالمیوخشبختی برام کافیه میتونم زندگی کنم ولی به نبودنت حتی نمیتونم فکرکنم تونمیدونی وقتی توی اون حالت دیدمت که غرق خون بودیوهرچی صدات میزدم التماست میکردمونمیشنیدی چه حالی شدم تاصبح پلک روهم نزاشتم که دوباره اون صحنرو نبینم پس دیگه بامن حرف ازنبودنت نزدن انقدبلندوتند تند میگفتموگریه میکردم که همه ازجلویه دراشپزخونه داشتن بابهت نگام میکردن حتی کوکم شک زده بودوچیزی نمیگف فقط خیره بود به این عاشق دیونش که برای فکرنبودنش داشت زارمیزدازجام بلندشدمورفتم توی اتاقمونشستم روی تختموبیصدااشک میریختم....جیمین
داشتیم صبحانمونومیخوردیم که رستارفتو بعدشم کوک رفت پیشش ن به اون روزکه بهش گفت نمیخوادش ن به الان که همش دورورش میپلکه ومنتظرموقعیته خندم گرفته بودازکاراش که بعدچنددیقه صدای بلندرستاامدکه داشت باهاش دعوامیکردهمون دویدیم جلودرتاببینیم چخبرانقدبلندحرف میزدوگریه میکردکه نیازنبودبریم جلوترباچیزایی که میگفت به قدرت عشقی که تودلش بودایمان اوردم عشقی که حتی حاظرمیشدبه خاطرش بمیره یاحتی بدتراونوبادست خودش تقدیم کسه دیگه ای کنه که فقط مطمئن باشه که عشقش سالمه وخوشحال داره زندگی میکنه تازه اونروزبودکه درک کردم کسی که واقعاعاشق کسیه هرکاری حاظره براش بکنه تاخندشوببینه حتی حاظرشدقلبشوزیرپاش له کنه تااون روزحال رستاشی انقدبدندیده بودم حتی وقتی کوک بهش گف نمیخوادش انقدحالش بدنشده بود که با یه خواب که کوک روتوش ازدست داده بودانقدحالش روبدکرده بودفقط میتونم بگم کوک خیلی خشبخته
۴.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.