p13
"نیکو"
خیلی خجالت اوره..همه دارن نگامون میکنن
رفتیم یه جایی..شبیه یه کفاشی بود...انگار تو زمونای قدیم هم اینقدر تو عصر جاهلیت نبودن
یه جوری نیازاشونو برطرف میکردن
منو گزاشت رو یه صندلی و رفت داخل یه اتاق...
فقط به اطرافم نگاه میکردم...
نگاه های مردم یه جوریه
یدفه احساس کرد یکی لباسمو میکشه...به پایین نگاه کردم یه پسر بچه بود.
نیکو : اوه..سلام کوچولو
~سلام...تو با اعلی حضرت اومدی؟
اوخوداا قربون اعلی حضرت گفتنش
نیکو : اره..چقد نازی تو
~خاله!..من وقتی بزرگ شدم میخوام یه نجیب زاده بشم!..میتونم؟!؟"ذوق"
نیکو : البته که میتونی"لبخند"
وقتی گفت خاله احساس پیر بودن کردم (ー_ー;)
اونو رو سرش ناز کردم
اونو بلند کردم و گذاشتم رو پام
نیکو : تو هم تمام تلاشت رو بکن اعلی حضرت کوچولو"لبخند"
~"ذوق کردن"
یدفه روی نگاه های مردم لبخند زیبایی قرار گرفت..
~خاله..تو خیلی خوشگلی..چشمات قشنگه..موهات قشنگه..ختی رنگ پوستتم قشنگه...تو قابل پرستشی..
نیکو : اوه...خجالت زدم کردی"خنده"
اوه..یه بچه چطوری بلده از این حرفا بزنه
یدفه عالیجناب از اتاق اومد بیرون
وقتی ماسک سرشه اصلا نمیفهمم داره به کجا نگاه میکنه..احساس بدی بهم دست میده
ساینو : یکم نبودم با بچه مردم گرم گرفتی
نیکو : نازه خب..بچه هارو دوست دارم.
ساینو : پس..برات برده میارم
نیکو : این چه حرفیه..نمیخوام.
ساینو : صداقت بیش از خوب نیست
سرمو نوازش کرد..
یدفه جلوم زانو زد
نیکو : "شوکه" ع..عالیجناب!..دارین چیکار میکنین؟! بلند شید!
ساینو : خیلی غر میزنی..فقط ساکت باش.
نیکو :"بغض"
کفش رو پام کرد
اون...کفش..از قیافش معلومه طلاس...چرا داره اینکارو میکنه؟...چرا احساس میکنم داره خودشو جلوم ضعیف نشون بده..داره اذیتم میکنه
ساینو : خب..تموم..ش..
نیکو :هق"گریه"
ساینو :"شوکه" هوی..نیکو چته؟!
نیکو : تروخدا...
ساینو :....
دستامو بهم قفل کردم
نیکو : تروخدا..خدایا..فقط همین کارو برام کن..هق..خواهش میکنم "گریه"
"ساینو"
واقعا چشه امروز....
یدفه سر و صدای مردم از بیرون شنیده شد
+داره از اسمون اب میوفتهههههه
×بارونههههههههههه
نیکو چشماشو باز کرد و همراه اشک ریختن لبخند زد...
فلش بک_____
ساینو : داری چیکار میکنی؟
نیکو : دعا میکنم دیگه...
______
نیکو : بارونو دوست دارین؟ دریارو چطور؟
پایان فلش بک_____
دستشو گرفتم و رفتم بیرون
واقعا داره بارون میاد....این دختر دیگه کیه؟
نیکو : عالیجناب...من.."جاخوردن" ه..هاه؟
خیلی خجالت اوره..همه دارن نگامون میکنن
رفتیم یه جایی..شبیه یه کفاشی بود...انگار تو زمونای قدیم هم اینقدر تو عصر جاهلیت نبودن
یه جوری نیازاشونو برطرف میکردن
منو گزاشت رو یه صندلی و رفت داخل یه اتاق...
فقط به اطرافم نگاه میکردم...
نگاه های مردم یه جوریه
یدفه احساس کرد یکی لباسمو میکشه...به پایین نگاه کردم یه پسر بچه بود.
نیکو : اوه..سلام کوچولو
~سلام...تو با اعلی حضرت اومدی؟
اوخوداا قربون اعلی حضرت گفتنش
نیکو : اره..چقد نازی تو
~خاله!..من وقتی بزرگ شدم میخوام یه نجیب زاده بشم!..میتونم؟!؟"ذوق"
نیکو : البته که میتونی"لبخند"
وقتی گفت خاله احساس پیر بودن کردم (ー_ー;)
اونو رو سرش ناز کردم
اونو بلند کردم و گذاشتم رو پام
نیکو : تو هم تمام تلاشت رو بکن اعلی حضرت کوچولو"لبخند"
~"ذوق کردن"
یدفه روی نگاه های مردم لبخند زیبایی قرار گرفت..
~خاله..تو خیلی خوشگلی..چشمات قشنگه..موهات قشنگه..ختی رنگ پوستتم قشنگه...تو قابل پرستشی..
نیکو : اوه...خجالت زدم کردی"خنده"
اوه..یه بچه چطوری بلده از این حرفا بزنه
یدفه عالیجناب از اتاق اومد بیرون
وقتی ماسک سرشه اصلا نمیفهمم داره به کجا نگاه میکنه..احساس بدی بهم دست میده
ساینو : یکم نبودم با بچه مردم گرم گرفتی
نیکو : نازه خب..بچه هارو دوست دارم.
ساینو : پس..برات برده میارم
نیکو : این چه حرفیه..نمیخوام.
ساینو : صداقت بیش از خوب نیست
سرمو نوازش کرد..
یدفه جلوم زانو زد
نیکو : "شوکه" ع..عالیجناب!..دارین چیکار میکنین؟! بلند شید!
ساینو : خیلی غر میزنی..فقط ساکت باش.
نیکو :"بغض"
کفش رو پام کرد
اون...کفش..از قیافش معلومه طلاس...چرا داره اینکارو میکنه؟...چرا احساس میکنم داره خودشو جلوم ضعیف نشون بده..داره اذیتم میکنه
ساینو : خب..تموم..ش..
نیکو :هق"گریه"
ساینو :"شوکه" هوی..نیکو چته؟!
نیکو : تروخدا...
ساینو :....
دستامو بهم قفل کردم
نیکو : تروخدا..خدایا..فقط همین کارو برام کن..هق..خواهش میکنم "گریه"
"ساینو"
واقعا چشه امروز....
یدفه سر و صدای مردم از بیرون شنیده شد
+داره از اسمون اب میوفتهههههه
×بارونههههههههههه
نیکو چشماشو باز کرد و همراه اشک ریختن لبخند زد...
فلش بک_____
ساینو : داری چیکار میکنی؟
نیکو : دعا میکنم دیگه...
______
نیکو : بارونو دوست دارین؟ دریارو چطور؟
پایان فلش بک_____
دستشو گرفتم و رفتم بیرون
واقعا داره بارون میاد....این دختر دیگه کیه؟
نیکو : عالیجناب...من.."جاخوردن" ه..هاه؟
۶.۲k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.