p12
"نیکو"
کازو : اههه داداششش...این گردنبند گرون قیمته اون وقت تو انداختین گردن یه رعیت
چقد سنگ دله اون یارو
ساینو : برام مهم نیست...خودش خوشش اومد منم گرفتم
یولا : کازوووو!
کازو : اوه..یولا
اون زن اومد خودشو انداخت رو مرده...اوه..کازو...یولا...
نیکو : "شوکه"
دو نفری که سعی داشتن چهره عالیجناب رو به همه نشون بدن
یولا : گرفتی گردن بند رو؟ هوم؟
اون دختر بهم نگاه کرد
یولا : اون..گردنبنده...چرا گردن این دخترست
کازو : خب..نرسیدم و یه رعیت اونو برداشت
یولا : خب اونو ازش بگیر! یه رعیته.
نیکو : اممم..من معذرت میخوام..اما من گردن بند رو نمیدم
یولا :"عصبی" چی گفتی؟!
نیکو : ن..نمیدمش...
یولا اومد سمتم
یولا : تو میدونی من کیم دختره گستاخ؟
پشت عالیجناب قایم شدم
ساینو : جرعت میکنی بدون توجه بهم بی احترامی کنی
یولا : ساینوووو..چیه؟!..بازم هنوز ماسک زدی
یولا دستشو رو ماسک عالی جناب گذاشت
اونو هول دادم
ساینو :"جا خوردن"
نیکو : به ماسک عالیجناب دست نزن!
یولا : ها؟..نمیخوای چهره ترسناک ساینو رو ببینیم؟
نیکو : نه...میترسم با دیدن چهره زیباشون تمام نجیب زادگان زیر سوال برن...و عالیجناب..من به خاطر صحبت کردنم جلوی نجیب زاده معذرت میخوام...
ساینو : نه..کارت خوب بود..از حرف زدن با این دوتا متنفرم..
سرمو نوازش کرد و دستمو گرفت و شروع کردیم راه رفتن...
=اه..خدای من...اون دختر معشوقه اعلی حضرته....
$چقد زیبان...
ساینو : نیکو...میشنوی چی میگن
نیکو : ا..اوهوم"سرخ"
یولا :"عصبی" کازوووو
کازو : هوم؟
یولا : من اون گردن بند رو میخواممم..اون دختر چشم ابی رو بکش..
کازو : عجب گیری افتادما
اههه..به خیر گذشت
دستامو بهم قفل کردم و رو به روی سینم گزاشتم و شروع کردم به دعا کردن
ساینو : اهه وقتی اینکارو میکنی خیلی بیشتر کنجکاو میشم
نیکو :"لبخند"
یدفه یه گیره به موهام وصل کرد...
نیکو : عالیجناب..چرا هی دارین برای من خرید میکنین؟
ساینو : پس من برای چی اومدم بیرون؟
نیکو :"اه کشیدن" من نمیتونم این همه لطف رو جبران کنم
ساینو : نیازی نیست جبران کنی...
نیکو : هوممم؟...عالیجناب..یه سوال برام پیش اومده.
ساینو : چیه؟
نیکو : ا..اوهههه"افتادن"
نزدیک بود بیوفتم که منو گرفت
ساینو : چی شد؟!
نیکو : پ..پاشنه کفش شکست.."سرخ"
ساینو : حالا چرا قرمز شدی؟
نیکو : خب..تو عمومه..
ساینو : هوممم
منو بلند کرد.
نیکو : ع..عالیجناببب
کفشامو از پام در اورد
ساینو : زمین داغه...پاهاتو روش بزاری اسیب میبینی
نیکو : ا..اوه...
خیلی خجالت اوره..همه دارن نگامون میکنن
کازو : اههه داداششش...این گردنبند گرون قیمته اون وقت تو انداختین گردن یه رعیت
چقد سنگ دله اون یارو
ساینو : برام مهم نیست...خودش خوشش اومد منم گرفتم
یولا : کازوووو!
کازو : اوه..یولا
اون زن اومد خودشو انداخت رو مرده...اوه..کازو...یولا...
نیکو : "شوکه"
دو نفری که سعی داشتن چهره عالیجناب رو به همه نشون بدن
یولا : گرفتی گردن بند رو؟ هوم؟
اون دختر بهم نگاه کرد
یولا : اون..گردنبنده...چرا گردن این دخترست
کازو : خب..نرسیدم و یه رعیت اونو برداشت
یولا : خب اونو ازش بگیر! یه رعیته.
نیکو : اممم..من معذرت میخوام..اما من گردن بند رو نمیدم
یولا :"عصبی" چی گفتی؟!
نیکو : ن..نمیدمش...
یولا اومد سمتم
یولا : تو میدونی من کیم دختره گستاخ؟
پشت عالیجناب قایم شدم
ساینو : جرعت میکنی بدون توجه بهم بی احترامی کنی
یولا : ساینوووو..چیه؟!..بازم هنوز ماسک زدی
یولا دستشو رو ماسک عالی جناب گذاشت
اونو هول دادم
ساینو :"جا خوردن"
نیکو : به ماسک عالیجناب دست نزن!
یولا : ها؟..نمیخوای چهره ترسناک ساینو رو ببینیم؟
نیکو : نه...میترسم با دیدن چهره زیباشون تمام نجیب زادگان زیر سوال برن...و عالیجناب..من به خاطر صحبت کردنم جلوی نجیب زاده معذرت میخوام...
ساینو : نه..کارت خوب بود..از حرف زدن با این دوتا متنفرم..
سرمو نوازش کرد و دستمو گرفت و شروع کردیم راه رفتن...
=اه..خدای من...اون دختر معشوقه اعلی حضرته....
$چقد زیبان...
ساینو : نیکو...میشنوی چی میگن
نیکو : ا..اوهوم"سرخ"
یولا :"عصبی" کازوووو
کازو : هوم؟
یولا : من اون گردن بند رو میخواممم..اون دختر چشم ابی رو بکش..
کازو : عجب گیری افتادما
اههه..به خیر گذشت
دستامو بهم قفل کردم و رو به روی سینم گزاشتم و شروع کردم به دعا کردن
ساینو : اهه وقتی اینکارو میکنی خیلی بیشتر کنجکاو میشم
نیکو :"لبخند"
یدفه یه گیره به موهام وصل کرد...
نیکو : عالیجناب..چرا هی دارین برای من خرید میکنین؟
ساینو : پس من برای چی اومدم بیرون؟
نیکو :"اه کشیدن" من نمیتونم این همه لطف رو جبران کنم
ساینو : نیازی نیست جبران کنی...
نیکو : هوممم؟...عالیجناب..یه سوال برام پیش اومده.
ساینو : چیه؟
نیکو : ا..اوهههه"افتادن"
نزدیک بود بیوفتم که منو گرفت
ساینو : چی شد؟!
نیکو : پ..پاشنه کفش شکست.."سرخ"
ساینو : حالا چرا قرمز شدی؟
نیکو : خب..تو عمومه..
ساینو : هوممم
منو بلند کرد.
نیکو : ع..عالیجناببب
کفشامو از پام در اورد
ساینو : زمین داغه...پاهاتو روش بزاری اسیب میبینی
نیکو : ا..اوه...
خیلی خجالت اوره..همه دارن نگامون میکنن
۵.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.