p14
ساینو
دستشو گرفتم و رفتم بیرون
واقعا داره بارون میاد....این دختر دیگه کیه؟
نیکو : عالیجناب...من.."جاخوردن" ه..هاه؟
بغلش کردم...
ساینو : نیکو من...بخاطر تمام کارای گذشتم عذاب وجدان دارم
نیکو : نداشته باشین..به هر حال شما از چیزی خبر ندارین
بارون تا ۲ روز امتداد داشت
طی این دو روز نمیتونستم چشم از اسمون بردارم
نیکو....همیشه این سوالو از خودم پرسیدم...تو کی هستی؟
نه نژادت با مردم شهر یکیه...نه دینت...و نه دفتارت
نمیشه گفت فرشته ای...
صداهایی که توی ابولهول شنیده بودم...کلمات غیر عادی بود
دوره زمان مصر..
تحقیق...
نیکو : عالیجناب؟"خوابالود" چرا هنوز بیدارین ؟
برگشتم بهش نگاه کردم
گردنبند...هنوز تنشه.
ساینو : چیزی نیست...فقط...کی فکر میکرد بارون میتونه اینقد زیبا باشه"لبخند"
اومد پیشم
نیکو : اقیانوس ها و دریا ها از بارون زیبا ترن...
ساینو : تو دیدی؟
نیکو :اوه...
ساینو :"لبخند" دو روز پیش..اومدی ازم یه چیزی بپرسی...وقتی بیرون بودیم..
نیکو : ا..اون...میخواستم بپرسم..شما چرا شیطان رو میپرستین؟
ساینو : چرا بهتره اول خودم این سوالو بپرسم...تو چرا خدا رو میپرستی؟
نیکو : من؟...خب..چون اون خالق منه..هر چی که توی این زمین و اسموناست...متعلق به خودشه...اسم خودم یکی از صفاتشه...به روحم زندگی بخشید.ما مثل یه اثر هنری میمونیم که هنرمندش خدامونه...خدا برام همچین معنی داره..
ساینو : یعنی میگی...خدا منو هم خلق کرد
نیکو : اره
ساینو :"خندیدن"
نیکو : ع..عالیجنابببب چرا مبخندین
ساینو :"اه کشیدن" چون اگه دلیلمو برا پرستش شیطان بگم...کم میارم...
نیکو : اشکالی نداره..خیلی اصن نه خدارو میپرستن...نه شیطان رو..و نه بت پرستن...بعضیا خداشون رو اتش تایین کردن...بعضیا گاو و گوسفند....چیز عجیبی نیست...مهم اینکه یه دلیلی برای اعتقادادت داشته باشی...
ساینو : اوه...واقعا همچین ادمایی..چطوری گاو؟...
نیکو : منم تو یه سری از اعتقاداتم اشتباه کردم...گذشته فکر میکردم وقتی مردم میمیرن یا میرن دوزخ یا برزخ..اما...انگار که اینطور نیست...درواقع..سر از یه دنیای دیگه برمیدارن
ساینو :"اخم"
پس..چطور به جوابت رسیدی نیکو؟...اینقد خنگولی که رو هوا حرف میزنی؟
ساینو : من...از شیطان یاد گرفتم...که وابسته ادما نشم...هر کسی باشه حتی اگه پدر و مادرم بودن...چون ادما قابل پرستش نیستن...برای همین...من مردم رو مجبور نمیکنم که وقتی منو بیرون دیدن زانو بزنن...و مثل تمام روزاشون عادی رفتار کنن...حتی اگه مقام بالایی داشته باشم...منم قابل پرستش نیستم..چون خیلی سنگدلم"لبخند"اگه دل یه ادمو بشکونم...باعث میشم که طرف سختی بکشه...نمیخوام دردی که کشیدمو بقیه تجربه کنن...
دستشو گرفتم و رفتم بیرون
واقعا داره بارون میاد....این دختر دیگه کیه؟
نیکو : عالیجناب...من.."جاخوردن" ه..هاه؟
بغلش کردم...
ساینو : نیکو من...بخاطر تمام کارای گذشتم عذاب وجدان دارم
نیکو : نداشته باشین..به هر حال شما از چیزی خبر ندارین
بارون تا ۲ روز امتداد داشت
طی این دو روز نمیتونستم چشم از اسمون بردارم
نیکو....همیشه این سوالو از خودم پرسیدم...تو کی هستی؟
نه نژادت با مردم شهر یکیه...نه دینت...و نه دفتارت
نمیشه گفت فرشته ای...
صداهایی که توی ابولهول شنیده بودم...کلمات غیر عادی بود
دوره زمان مصر..
تحقیق...
نیکو : عالیجناب؟"خوابالود" چرا هنوز بیدارین ؟
برگشتم بهش نگاه کردم
گردنبند...هنوز تنشه.
ساینو : چیزی نیست...فقط...کی فکر میکرد بارون میتونه اینقد زیبا باشه"لبخند"
اومد پیشم
نیکو : اقیانوس ها و دریا ها از بارون زیبا ترن...
ساینو : تو دیدی؟
نیکو :اوه...
ساینو :"لبخند" دو روز پیش..اومدی ازم یه چیزی بپرسی...وقتی بیرون بودیم..
نیکو : ا..اون...میخواستم بپرسم..شما چرا شیطان رو میپرستین؟
ساینو : چرا بهتره اول خودم این سوالو بپرسم...تو چرا خدا رو میپرستی؟
نیکو : من؟...خب..چون اون خالق منه..هر چی که توی این زمین و اسموناست...متعلق به خودشه...اسم خودم یکی از صفاتشه...به روحم زندگی بخشید.ما مثل یه اثر هنری میمونیم که هنرمندش خدامونه...خدا برام همچین معنی داره..
ساینو : یعنی میگی...خدا منو هم خلق کرد
نیکو : اره
ساینو :"خندیدن"
نیکو : ع..عالیجنابببب چرا مبخندین
ساینو :"اه کشیدن" چون اگه دلیلمو برا پرستش شیطان بگم...کم میارم...
نیکو : اشکالی نداره..خیلی اصن نه خدارو میپرستن...نه شیطان رو..و نه بت پرستن...بعضیا خداشون رو اتش تایین کردن...بعضیا گاو و گوسفند....چیز عجیبی نیست...مهم اینکه یه دلیلی برای اعتقادادت داشته باشی...
ساینو : اوه...واقعا همچین ادمایی..چطوری گاو؟...
نیکو : منم تو یه سری از اعتقاداتم اشتباه کردم...گذشته فکر میکردم وقتی مردم میمیرن یا میرن دوزخ یا برزخ..اما...انگار که اینطور نیست...درواقع..سر از یه دنیای دیگه برمیدارن
ساینو :"اخم"
پس..چطور به جوابت رسیدی نیکو؟...اینقد خنگولی که رو هوا حرف میزنی؟
ساینو : من...از شیطان یاد گرفتم...که وابسته ادما نشم...هر کسی باشه حتی اگه پدر و مادرم بودن...چون ادما قابل پرستش نیستن...برای همین...من مردم رو مجبور نمیکنم که وقتی منو بیرون دیدن زانو بزنن...و مثل تمام روزاشون عادی رفتار کنن...حتی اگه مقام بالایی داشته باشم...منم قابل پرستش نیستم..چون خیلی سنگدلم"لبخند"اگه دل یه ادمو بشکونم...باعث میشم که طرف سختی بکشه...نمیخوام دردی که کشیدمو بقیه تجربه کنن...
۶.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.