فیک دست نیافتنی پارت ۳۲
فیک دست نیافتنی پارت ۳۲
از زبان ات
تو حال خودم بودم و سرمو بالا گرفته بودم چ به آسمون پر ستاره خیره شدم و به ماه بالای سرم که تک و تنها بود نیمه ی دیگش نبود اما با این حال ستاره ها اطرافشو گرفته بودم همون ستاره ها رو هم من نداشتم
چشمامو بستم و نفس عمیقی که مدت ها تو ریه هام حبس بود کشیدم و بازدم کردم که احساس کردم یه نفر از پشت هولم داد و افتادم تو استخر
دست و پا می زدم برای چند ثانیه بیشتر زنده موندن (مگه تو نمی خواستی بمیری پس چرا برای زنده موندن تلاش میکنی؟ حرف زیادی نزن که می خوای بمیری)
نتونستم چهرشو تشخیص بدم داشتم غرق میشدم بلند برای کمک درخواست می کردم که بالاخره نفس کم آوردم و خودمو رها کردم
از زبان تهیونگ
رفتم سمت بالکن و یه نفس عمیق کشیدم ولی حالمو بهتر نکرد پس با خودم گفتم بهتره که برم کنار ساحل تا یکم حال و احوالمو بهتر کنم در طول اینکه داشتم از خونه می رفتم بیرون صدای جیغ های یه نفر از تو حیاط کناری خونه می اومدم سریع رفتم تا ببینم چی شده که دیدم ات داره تو استخر غرق شده و سانا هم داره نگاهش می کنه
سریع رفتم پریدم تو استخر و ات رو با خودم کشوندم از استخر آوردمش بیرون و تو بغلم گرفتمش بلند دادم زدم: سانا زود باش برو یه آمبولانس خبر کن
سانا همینجور ماتش برده بود که بلند تر داد زدم: سانا با تو ام زود تر برو آمبولانس خبر کن
سانا: هاا... چی... (هوش و حواسش سر جاش نبود)
ات رو سریع گذاشتمش رو زمین: تا بیاد خیلی طول میکشه (تنفس مصنوعی بهش دادم و بعد ماساژ قلب و تا سه بار این کارو انجام دادم)
از زبان نویسنده
سانا داره با نفرت به ات نگاه میکنه و از حرکت تهیونگ شوک بهش وارد شده انگار که روح دیده (حق داره خب بدبخت خیلی تو فازشه)
تهیونگ: ات تروخدا دیگه ترکم نکن امروز نه نباید از پیشم بری برگرد زود باش باید چشماتو باز کنی
یدفه ات سرفه کرد و همه ی آب هایی که خورده بودو از دهنش بیرون داد تهیونگ سریع ات گرفت تو بغلش و دستشو تو دستش گرفت تهیونگ برای بار دومم صد بار مرد و زنده شد سینشو تکیه گاه ات قرار داد و یه نفس عمیق کشید
ات و تهیونگ تو عمیق چشمای هم خیره شده بودن برای یک دقیقه یه صحنه ی رمانتیکی رو برای هم رقم زدن (باید از سانا تشکر کرد شاید باعث بشه دوباره این پرنده های عاشق به لونشون برگردن و دوباره با هم باشن)
از زبان ات
تو حال خودم بودم و سرمو بالا گرفته بودم چ به آسمون پر ستاره خیره شدم و به ماه بالای سرم که تک و تنها بود نیمه ی دیگش نبود اما با این حال ستاره ها اطرافشو گرفته بودم همون ستاره ها رو هم من نداشتم
چشمامو بستم و نفس عمیقی که مدت ها تو ریه هام حبس بود کشیدم و بازدم کردم که احساس کردم یه نفر از پشت هولم داد و افتادم تو استخر
دست و پا می زدم برای چند ثانیه بیشتر زنده موندن (مگه تو نمی خواستی بمیری پس چرا برای زنده موندن تلاش میکنی؟ حرف زیادی نزن که می خوای بمیری)
نتونستم چهرشو تشخیص بدم داشتم غرق میشدم بلند برای کمک درخواست می کردم که بالاخره نفس کم آوردم و خودمو رها کردم
از زبان تهیونگ
رفتم سمت بالکن و یه نفس عمیق کشیدم ولی حالمو بهتر نکرد پس با خودم گفتم بهتره که برم کنار ساحل تا یکم حال و احوالمو بهتر کنم در طول اینکه داشتم از خونه می رفتم بیرون صدای جیغ های یه نفر از تو حیاط کناری خونه می اومدم سریع رفتم تا ببینم چی شده که دیدم ات داره تو استخر غرق شده و سانا هم داره نگاهش می کنه
سریع رفتم پریدم تو استخر و ات رو با خودم کشوندم از استخر آوردمش بیرون و تو بغلم گرفتمش بلند دادم زدم: سانا زود باش برو یه آمبولانس خبر کن
سانا همینجور ماتش برده بود که بلند تر داد زدم: سانا با تو ام زود تر برو آمبولانس خبر کن
سانا: هاا... چی... (هوش و حواسش سر جاش نبود)
ات رو سریع گذاشتمش رو زمین: تا بیاد خیلی طول میکشه (تنفس مصنوعی بهش دادم و بعد ماساژ قلب و تا سه بار این کارو انجام دادم)
از زبان نویسنده
سانا داره با نفرت به ات نگاه میکنه و از حرکت تهیونگ شوک بهش وارد شده انگار که روح دیده (حق داره خب بدبخت خیلی تو فازشه)
تهیونگ: ات تروخدا دیگه ترکم نکن امروز نه نباید از پیشم بری برگرد زود باش باید چشماتو باز کنی
یدفه ات سرفه کرد و همه ی آب هایی که خورده بودو از دهنش بیرون داد تهیونگ سریع ات گرفت تو بغلش و دستشو تو دستش گرفت تهیونگ برای بار دومم صد بار مرد و زنده شد سینشو تکیه گاه ات قرار داد و یه نفس عمیق کشید
ات و تهیونگ تو عمیق چشمای هم خیره شده بودن برای یک دقیقه یه صحنه ی رمانتیکی رو برای هم رقم زدن (باید از سانا تشکر کرد شاید باعث بشه دوباره این پرنده های عاشق به لونشون برگردن و دوباره با هم باشن)
۲۰.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.