part
part:⁶⁴
__________________________
یونا: بچه همراهشه؟
جونگکوک؛فک نکنم ... بیا بالا
بونا: بچه باهاش نیست که
جونگکوک: خب حالا چیکار کنیم
یونا: خب ... منم میرم زنگ در رو میزنم به بهانه ی دیدن هارین
جونگکوک: باشه
یونا: فعلا
یونا پیاده شد و رفت سمت در زنگ زد
هارین" داشتم صبحونه میخوردم که یهو صدای زنگ در اومد .. از پشت آیفون دیدم یوناعه شوکه شدم اینجا چیکار میکنی در باز کردم اومد داخل
یونا: سلام
هارین: س سلام
یوتا: شوکه شدی نه؟
هارین: تو اینجا چیکار میکنی
یونا: اومدم به تو سر بزنم
هاربن؛ اها بیا بشین
بونا رفت نشست
یونا: راستی لورا کجاست اسم بچه لورا بود دیگه
هارین: ااره تو اتاقش
یونا: میتونم برم ببینمش
هارین: اِ چیزه
یونا؛ اتاقش بالاست دیگه
هارین: آره
یونا: باشه پس
یونا رفت سمت اتاق لورا در باز کرد و رفت داخل
بونا: سلام (نگاه بد)
یونا: از مامان هارین راضی هستی... ولی مامان واقعیت منم
....
هارین: اِ اومدم ببینم چیزی میخوایین
یونا: نه منم کم کم دارم میرم ... راستی عصر میایی بریم بیرون لورا رو هم بیار
هارین: ا چیزه یعنی باشه
یونا از اتاق رفت ب رفت سن در خروجی در باز کرد که با تهیونگ مواجه شد
یونا: سلام آقای کیم
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی
یونا: اومده بودم به خواهرم سر بزنم
تهیونگ: از خونهی من بر بیرون
یونا: باشه... نمیدونستم باهم ازدواج کردین خب خوشبخت شبن بای
ادامه دارد.....🫀
__________________________
یونا: بچه همراهشه؟
جونگکوک؛فک نکنم ... بیا بالا
بونا: بچه باهاش نیست که
جونگکوک: خب حالا چیکار کنیم
یونا: خب ... منم میرم زنگ در رو میزنم به بهانه ی دیدن هارین
جونگکوک: باشه
یونا: فعلا
یونا پیاده شد و رفت سمت در زنگ زد
هارین" داشتم صبحونه میخوردم که یهو صدای زنگ در اومد .. از پشت آیفون دیدم یوناعه شوکه شدم اینجا چیکار میکنی در باز کردم اومد داخل
یونا: سلام
هارین: س سلام
یوتا: شوکه شدی نه؟
هارین: تو اینجا چیکار میکنی
یونا: اومدم به تو سر بزنم
هاربن؛ اها بیا بشین
بونا رفت نشست
یونا: راستی لورا کجاست اسم بچه لورا بود دیگه
هارین: ااره تو اتاقش
یونا: میتونم برم ببینمش
هارین: اِ چیزه
یونا؛ اتاقش بالاست دیگه
هارین: آره
یونا: باشه پس
یونا رفت سمت اتاق لورا در باز کرد و رفت داخل
بونا: سلام (نگاه بد)
یونا: از مامان هارین راضی هستی... ولی مامان واقعیت منم
....
هارین: اِ اومدم ببینم چیزی میخوایین
یونا: نه منم کم کم دارم میرم ... راستی عصر میایی بریم بیرون لورا رو هم بیار
هارین: ا چیزه یعنی باشه
یونا از اتاق رفت ب رفت سن در خروجی در باز کرد که با تهیونگ مواجه شد
یونا: سلام آقای کیم
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی
یونا: اومده بودم به خواهرم سر بزنم
تهیونگ: از خونهی من بر بیرون
یونا: باشه... نمیدونستم باهم ازدواج کردین خب خوشبخت شبن بای
ادامه دارد.....🫀
- ۷.۸k
- ۳۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط