پارت ۴
پارت ۴
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی:: حق..حق نهههه خواهش میکنممم🥺😭😭
جیمین:: ببرینش
✓ ص..صبر کنییید جونا چی میشه پولی که دادین؟؟!!
جیمین:: جونا رو نمیخام
✓ اهم...خب سانامی از همه دخترا باارزش تره...پس گرون تره
جیمین:: عوضی تو اگه این دخترا از نظرت با ارزش بودن که ب بردگی و زیرخواب شدن نمیفروشیشون...
✓ خب ارزششون تو همین کاراس...
جیمین:: آیییششش گندت بزنن حروم زاده،،،یکی به این عوضی هرچقد دیگه میخواد پول بده...تو هم راه بیوفت
سانامی:: خواهش میکنم بزارین آزاد باششششم🥺
جیمین:: یه طناب محکم بهم بدین...
@ چشم ارباب...
بادیگارد جیمین یه سیمه محکم آورد و داد به جیمین...جیمینم رفت سمت سانامی و دستاشو محکم بست...
سر سیم رو محکم کشید و سانامی هم باگریه کشیده میشد...
جیمین از تهیونگ خدافظی کرد و رفتن سمت ماشین...
یکی از بادیگاردا در ماشینو باز کرد...اول جیمین سانامی رو پرت کرد تو ماشین بعدشم رفت نشست...
جیمین:: راه بیوفت...
& چشم ارباب
جیمین:: دختره الدنگ پاتو از رو کفشام بردااااار
سانامی:: حق..حق ب..ببخشییید😭😭
جیمین:: کفشای منو داری کثیف میکنی گمشو اونور تر
سانامی از جیمین فاصله گرفت...
سانامی:: میشه دستامو باز کنین درد گرفتن🥺
جیمین:: منو ارباب صدا کن...این دستاتم باز نمیشه دهنتم بیشتر از این باز کنی و زر مفت بزنی با همین سیمه بدنتو سیاه و کبود میکنم...
سانامی:: چشم ارباب🥺😥
جیمین:: اهههه چرا نمیرسیم تندتر برو خستم
& چشم ارباب
بیست مین بعد رسیدن عمارت جیمین...
جیمین سر سیمو گرفت و محکم سانامی رو کشوند طوری که سانامی چندبار زمین میخورد...
جیمین:: کودَن دستپاچلفتی...
سانامی:: ارباااب ارومتررر🥺🥺خب خودتون محکم دارین منو میکشونین...
جیمین:: عوضی نکنه دلت مردن میخوااااادددد...اون صگارو میبینی؟؟!!
سانامی به سمت چپش که جیمین اشاره کرده بود نگاه کرد...صگای بزرگ و سیاهی بودن که با دیدن سانامی پارس میکردن،داخل قفسای بزرگ و آهنی بودن...ترس کل بدن سانامیو گرفته بود...
سانامی:: آ..آره دیدم ارباب🥺😰
جیمین:: برخلاف میلم کاری کنی یا ببینم زبون درازی کنی...چ میدونم زر زر کنی جات پیششونه...دیگه خود دانی😠
سانامی:: چ..چشم ارباب😥
جیمین سانامیو کشوند تو عمارت...
وقتی به سالن رسیدن دستاشو باز کرد...جای سیمه رو مچ دستای سانامی کبود شده بود و پوست دستش خون کشیده بود...
سانامی:: خ..خیلی دستام درد دارننن🥺
یهو سانامی با دیدن نگاهه ترسناکه جیمین ساکت شد...
جیمین:: دنبالم بیا...
سانامی آروم با جیمین رفت سمت اتاقی که جیمین گف...آروم از پله هاش بالا میرفتن...خیلی خلوت بود و سانامی هم ترسیده بود...
جیمین رفت سمت آینه و به خودش نگاهی کرد...
جیمین:: چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟؟!!
سانامی:: خ..خب چیکار کنم؟!
جیمین:: برو رو تخت بگیر بخواب و خیلیم راحت باش اصن اینجا مال تو😒😒
سانامی:: م..منو داری میترسونی🥺😥
جیمین:: جرئت داری بگو ازم نمیترسی...همیشه و همیشه باید ازم ترس داشته باشی...
سانامی:: ب..بله
جیمین دستشو برد سمت کمربندش و تو یه حرکت درش آورد...
دید سانامی با ترس زل زده به دستاش...
یهو کمربندو محکم کوبوند رو میز...
سانامی:: جیییییییییییغغغغغغغغغ😱😱
جیمین:: هه...برو رو تخت...
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی:: حق..حق نهههه خواهش میکنممم🥺😭😭
جیمین:: ببرینش
✓ ص..صبر کنییید جونا چی میشه پولی که دادین؟؟!!
جیمین:: جونا رو نمیخام
✓ اهم...خب سانامی از همه دخترا باارزش تره...پس گرون تره
جیمین:: عوضی تو اگه این دخترا از نظرت با ارزش بودن که ب بردگی و زیرخواب شدن نمیفروشیشون...
✓ خب ارزششون تو همین کاراس...
جیمین:: آیییششش گندت بزنن حروم زاده،،،یکی به این عوضی هرچقد دیگه میخواد پول بده...تو هم راه بیوفت
سانامی:: خواهش میکنم بزارین آزاد باششششم🥺
جیمین:: یه طناب محکم بهم بدین...
@ چشم ارباب...
بادیگارد جیمین یه سیمه محکم آورد و داد به جیمین...جیمینم رفت سمت سانامی و دستاشو محکم بست...
سر سیم رو محکم کشید و سانامی هم باگریه کشیده میشد...
جیمین از تهیونگ خدافظی کرد و رفتن سمت ماشین...
یکی از بادیگاردا در ماشینو باز کرد...اول جیمین سانامی رو پرت کرد تو ماشین بعدشم رفت نشست...
جیمین:: راه بیوفت...
& چشم ارباب
جیمین:: دختره الدنگ پاتو از رو کفشام بردااااار
سانامی:: حق..حق ب..ببخشییید😭😭
جیمین:: کفشای منو داری کثیف میکنی گمشو اونور تر
سانامی از جیمین فاصله گرفت...
سانامی:: میشه دستامو باز کنین درد گرفتن🥺
جیمین:: منو ارباب صدا کن...این دستاتم باز نمیشه دهنتم بیشتر از این باز کنی و زر مفت بزنی با همین سیمه بدنتو سیاه و کبود میکنم...
سانامی:: چشم ارباب🥺😥
جیمین:: اهههه چرا نمیرسیم تندتر برو خستم
& چشم ارباب
بیست مین بعد رسیدن عمارت جیمین...
جیمین سر سیمو گرفت و محکم سانامی رو کشوند طوری که سانامی چندبار زمین میخورد...
جیمین:: کودَن دستپاچلفتی...
سانامی:: ارباااب ارومتررر🥺🥺خب خودتون محکم دارین منو میکشونین...
جیمین:: عوضی نکنه دلت مردن میخوااااادددد...اون صگارو میبینی؟؟!!
سانامی به سمت چپش که جیمین اشاره کرده بود نگاه کرد...صگای بزرگ و سیاهی بودن که با دیدن سانامی پارس میکردن،داخل قفسای بزرگ و آهنی بودن...ترس کل بدن سانامیو گرفته بود...
سانامی:: آ..آره دیدم ارباب🥺😰
جیمین:: برخلاف میلم کاری کنی یا ببینم زبون درازی کنی...چ میدونم زر زر کنی جات پیششونه...دیگه خود دانی😠
سانامی:: چ..چشم ارباب😥
جیمین سانامیو کشوند تو عمارت...
وقتی به سالن رسیدن دستاشو باز کرد...جای سیمه رو مچ دستای سانامی کبود شده بود و پوست دستش خون کشیده بود...
سانامی:: خ..خیلی دستام درد دارننن🥺
یهو سانامی با دیدن نگاهه ترسناکه جیمین ساکت شد...
جیمین:: دنبالم بیا...
سانامی آروم با جیمین رفت سمت اتاقی که جیمین گف...آروم از پله هاش بالا میرفتن...خیلی خلوت بود و سانامی هم ترسیده بود...
جیمین رفت سمت آینه و به خودش نگاهی کرد...
جیمین:: چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟؟!!
سانامی:: خ..خب چیکار کنم؟!
جیمین:: برو رو تخت بگیر بخواب و خیلیم راحت باش اصن اینجا مال تو😒😒
سانامی:: م..منو داری میترسونی🥺😥
جیمین:: جرئت داری بگو ازم نمیترسی...همیشه و همیشه باید ازم ترس داشته باشی...
سانامی:: ب..بله
جیمین دستشو برد سمت کمربندش و تو یه حرکت درش آورد...
دید سانامی با ترس زل زده به دستاش...
یهو کمربندو محکم کوبوند رو میز...
سانامی:: جیییییییییییغغغغغغغغغ😱😱
جیمین:: هه...برو رو تخت...
۴۴.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.