عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟑.
•───────────────────•
اروم گوشمو به در اتاق تکیه دادم، داشتن باهم میخندیدن
در و باز کردم و گفتم
ا.ت:بهبه چه خب گرم گرفتین جام خالی!
کوان با لبخند از رو میز بلند شد و پرید بغلم
بغلش کردم و بلند شدم سمت تهیونگ.رفتم
ولی بوی عطری به بینیم میخورد که خیلی اشنا میزد گیج زدع با صدای تهیونگ به خدم اومدم
تهیونگ:چیزی شدع
ا.ت:نه
ببخشید اگه کوان اذیتت کرد ما دوتایی رفع رحمت میکنیم
دست کوان رو گرفتم و باهام بیرون رفتیم
__فردا موقع مهمونی_________
جونگ�کوک_
جلوی عمارت کیم بودم
عمارت بزرگی بود
خدمم نمیدونم با چ فکری اومده بودم ولی اگه دعوتشو رد میکردم بد میشد
داخل عمارت شدم...ادمای زیادی در حال بگو مگو بودن
در حال اسکن عمارت بودم که تهیونگ رو جلو خدم دیدم
تهیونگ:سلام خوش اومدی،خوشحالم که دعوتمو رد نکردی
جونگ�کوک:عام ممنونم
از کنارش رد شدم و دور یکی از میزای دونفره نشستم
دستمو گذاشتم رو سرم..پیفی کشیدم
که تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
در حال حرف زدن بود که به پله ها اشاره کرد چشامو به سمتی که میگف دوختم
یهو حس کردم قلبم نمیزنه، اون
اون ا.ت من بود
چشامو بش دوخته بودم
اشک ت چشام جمع شد
چقد خوشگل شده بود
مخصوصا ت اون لباس
دستمو رو چشام کشیدم،
نکنه..اون همسر کیم تهیونگ نه امکان نداره
ا.ت اون مال منه
امکان نداره بهم خیانت کنه،
با اینکه نمیتونستم چشم ازش بردارم تو افکار خودم غوطه ور بودم
قبل از اینکه ا.ت به پایین پله ها برسه بچه�ای جلوش وایساد..چقد شبیه بچه ای بود که اون روز ت شرکت دیدمش
بعد از چند دقیقه ا.ت دست بچه رو گرفت و رفت بالا
پیفی کشیدم و اروم از رو صندلیم پاشدم و دنبالشون رفتم جلوی در اتاقی که بودن وایسادم
رو پله نشستم و با دستام بازی میکردم به این فکر میکردم..که اگه ا.ت الان ببینتم چیکار میکنه
تو این افکار بودم که پسره از جلوم رد شد
درسته همون پسری بود که اون روز تو شرکت بود
از روپله بلند شدم و به سمت اتاق راه افتادم
ا.ت_
کوان لباسش رو کثیف کردع بود دستش رو گرفتم و رفتم بالا تو اتاق لباسش رو عوض کنم
بعد از اینکه لباسش رو عوض کردم..کوان رفت پایین منم بقیه لباسایی رو که رو تخت انداخته بودم رو تو کمد گذاشتم
که صدای باز شدن در اومد
پیفی کشیدم و بدون اینکه برگردم لب زدم:کوان باز چی شده
صدایی نشنیدم..برای همین برگشتم
اما خشکم زد
اون جونگ�کوک بود،دست و پام شل شد و بغض ت گلوم نشست
اروم به سمتم قدم زد..با هرقدمش یع قدم به عقب میرفتم که به کمد خوردم دستشو گذاشت کنار گوشم
به چشاش زل زدم..چقد دلم برای چشاش تنگ شده بود
•──────────────────•
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟑.
•───────────────────•
اروم گوشمو به در اتاق تکیه دادم، داشتن باهم میخندیدن
در و باز کردم و گفتم
ا.ت:بهبه چه خب گرم گرفتین جام خالی!
کوان با لبخند از رو میز بلند شد و پرید بغلم
بغلش کردم و بلند شدم سمت تهیونگ.رفتم
ولی بوی عطری به بینیم میخورد که خیلی اشنا میزد گیج زدع با صدای تهیونگ به خدم اومدم
تهیونگ:چیزی شدع
ا.ت:نه
ببخشید اگه کوان اذیتت کرد ما دوتایی رفع رحمت میکنیم
دست کوان رو گرفتم و باهام بیرون رفتیم
__فردا موقع مهمونی_________
جونگ�کوک_
جلوی عمارت کیم بودم
عمارت بزرگی بود
خدمم نمیدونم با چ فکری اومده بودم ولی اگه دعوتشو رد میکردم بد میشد
داخل عمارت شدم...ادمای زیادی در حال بگو مگو بودن
در حال اسکن عمارت بودم که تهیونگ رو جلو خدم دیدم
تهیونگ:سلام خوش اومدی،خوشحالم که دعوتمو رد نکردی
جونگ�کوک:عام ممنونم
از کنارش رد شدم و دور یکی از میزای دونفره نشستم
دستمو گذاشتم رو سرم..پیفی کشیدم
که تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
در حال حرف زدن بود که به پله ها اشاره کرد چشامو به سمتی که میگف دوختم
یهو حس کردم قلبم نمیزنه، اون
اون ا.ت من بود
چشامو بش دوخته بودم
اشک ت چشام جمع شد
چقد خوشگل شده بود
مخصوصا ت اون لباس
دستمو رو چشام کشیدم،
نکنه..اون همسر کیم تهیونگ نه امکان نداره
ا.ت اون مال منه
امکان نداره بهم خیانت کنه،
با اینکه نمیتونستم چشم ازش بردارم تو افکار خودم غوطه ور بودم
قبل از اینکه ا.ت به پایین پله ها برسه بچه�ای جلوش وایساد..چقد شبیه بچه ای بود که اون روز ت شرکت دیدمش
بعد از چند دقیقه ا.ت دست بچه رو گرفت و رفت بالا
پیفی کشیدم و اروم از رو صندلیم پاشدم و دنبالشون رفتم جلوی در اتاقی که بودن وایسادم
رو پله نشستم و با دستام بازی میکردم به این فکر میکردم..که اگه ا.ت الان ببینتم چیکار میکنه
تو این افکار بودم که پسره از جلوم رد شد
درسته همون پسری بود که اون روز تو شرکت بود
از روپله بلند شدم و به سمت اتاق راه افتادم
ا.ت_
کوان لباسش رو کثیف کردع بود دستش رو گرفتم و رفتم بالا تو اتاق لباسش رو عوض کنم
بعد از اینکه لباسش رو عوض کردم..کوان رفت پایین منم بقیه لباسایی رو که رو تخت انداخته بودم رو تو کمد گذاشتم
که صدای باز شدن در اومد
پیفی کشیدم و بدون اینکه برگردم لب زدم:کوان باز چی شده
صدایی نشنیدم..برای همین برگشتم
اما خشکم زد
اون جونگ�کوک بود،دست و پام شل شد و بغض ت گلوم نشست
اروم به سمتم قدم زد..با هرقدمش یع قدم به عقب میرفتم که به کمد خوردم دستشو گذاشت کنار گوشم
به چشاش زل زدم..چقد دلم برای چشاش تنگ شده بود
•──────────────────•
۱۲.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.