عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟏
•───────────────────•
از رستوران خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت حرکت کردم
تموم راه رو به ا.ت و حرفایی که شنیدع بودم فکر میکردم
باید هرجور که شدع ات رو پیدا کنم:
بعد چندمین به عمارت رسیدم ماشین رو تو حیاط پارک کردم
تا پامو گذاشتم تو عمارت اما نزدیکم شد و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
اخمی کردم و دستاشو از دور گردنم.جدا کردم
ازم جدا شد و با تردید پرسید
اما:اتفاقی افتاده؟
جونگ�کوک:نه اتفاق خاصی نیوفتاده
اهانی گفت و ادامه داد''میای بریم بیرون یکم خوش بگذرونیم برای پسرمونم خبه''
همونطوری که به سمت اتاقم حرکت میکردم گفتم:سرم شلوغه....راستی به جری بگو بیاد اتاقم باهاش کار دارم
خدمو رو تخت پرت کردم و به سقف زل زدم نمیدونم چقد تو این حال بودم که در اتاقم زدع شد با صدای نسبتا ارومی گفتم
جونگ�کوک:بیا تو
در اتاقم باز شد و جری اومد داخل
جری:با من کاری داشتین
جونگ�کوک:اره..ا.ت رو یادته؟
جری:مگه میشه یادم بره...اتفاقی افتاده؟
جونگ�کوک:نه..فقد باید زودتر پیداش کنیم
جری:ولی ما تقریبا همع جارو دنبالش گشتیم
جونگ�کوک:باید بیشتر تلاش کنیم
یه چیزایی رو فهمیدم که باید برام ثابت شه!
جری:هرچی شما بگین ولی باید فردا برای قرارداد شرکت به پاریس برین
جونگ�کوک:خب...بلیط گرفتی؟
جری:بله فردا صبح زود باید حرکت کنیم
جونگ�کوک:خبه.وقتی رسیدیم باید از اونجا شروع کنی تا ا.ت رو پیدا کنی
جری:چشم..با من کاری ندارید؟
جونگ�کوک:فعلن نه..میتونی بری
بعد از رفتن جری بلند شدم و خودمو به حموم رسوندم قطعا یه دوش اب گرم حالمو خب میکرد
بعد از چندمین از حموم اومدم بیرون،مشغول خشک کردن موهام شدم
به سمت کمدم رفتم چمدونم رو در اوردم و لباسام رو جمع کردم
که در اتاقم باز شد و اِما اومد تو
جونگ�کوک:بلد نیستی در بزنی؟
اما:چیزیت شدع..چرا اینطوری میکنی
جونگ�کوک:نه چیزیم نشده..سالمم
اما:کجا میخای بری؟
جونگ�کوک�:.پاریس برای انجام یه سری کارا
اما:میخای کمکت کنم
جونگ�کوک:نه..خدم کارامو انجا میدم
اِما:کی میری
جونگ�کوک:فردا صبح
اما:باشه پس من برم..
•──────────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
فقط چند پارت مونده تا پایان فیک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟏
•───────────────────•
از رستوران خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت حرکت کردم
تموم راه رو به ا.ت و حرفایی که شنیدع بودم فکر میکردم
باید هرجور که شدع ات رو پیدا کنم:
بعد چندمین به عمارت رسیدم ماشین رو تو حیاط پارک کردم
تا پامو گذاشتم تو عمارت اما نزدیکم شد و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
اخمی کردم و دستاشو از دور گردنم.جدا کردم
ازم جدا شد و با تردید پرسید
اما:اتفاقی افتاده؟
جونگ�کوک:نه اتفاق خاصی نیوفتاده
اهانی گفت و ادامه داد''میای بریم بیرون یکم خوش بگذرونیم برای پسرمونم خبه''
همونطوری که به سمت اتاقم حرکت میکردم گفتم:سرم شلوغه....راستی به جری بگو بیاد اتاقم باهاش کار دارم
خدمو رو تخت پرت کردم و به سقف زل زدم نمیدونم چقد تو این حال بودم که در اتاقم زدع شد با صدای نسبتا ارومی گفتم
جونگ�کوک:بیا تو
در اتاقم باز شد و جری اومد داخل
جری:با من کاری داشتین
جونگ�کوک:اره..ا.ت رو یادته؟
جری:مگه میشه یادم بره...اتفاقی افتاده؟
جونگ�کوک:نه..فقد باید زودتر پیداش کنیم
جری:ولی ما تقریبا همع جارو دنبالش گشتیم
جونگ�کوک:باید بیشتر تلاش کنیم
یه چیزایی رو فهمیدم که باید برام ثابت شه!
جری:هرچی شما بگین ولی باید فردا برای قرارداد شرکت به پاریس برین
جونگ�کوک:خب...بلیط گرفتی؟
جری:بله فردا صبح زود باید حرکت کنیم
جونگ�کوک:خبه.وقتی رسیدیم باید از اونجا شروع کنی تا ا.ت رو پیدا کنی
جری:چشم..با من کاری ندارید؟
جونگ�کوک:فعلن نه..میتونی بری
بعد از رفتن جری بلند شدم و خودمو به حموم رسوندم قطعا یه دوش اب گرم حالمو خب میکرد
بعد از چندمین از حموم اومدم بیرون،مشغول خشک کردن موهام شدم
به سمت کمدم رفتم چمدونم رو در اوردم و لباسام رو جمع کردم
که در اتاقم باز شد و اِما اومد تو
جونگ�کوک:بلد نیستی در بزنی؟
اما:چیزیت شدع..چرا اینطوری میکنی
جونگ�کوک:نه چیزیم نشده..سالمم
اما:کجا میخای بری؟
جونگ�کوک�:.پاریس برای انجام یه سری کارا
اما:میخای کمکت کنم
جونگ�کوک:نه..خدم کارامو انجا میدم
اِما:کی میری
جونگ�کوک:فردا صبح
اما:باشه پس من برم..
•──────────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
فقط چند پارت مونده تا پایان فیک
۱۳.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.