عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟒
•───────────────────•
با بغضی که داشتم نمیتونستم حرف بزنم
اروم بهم نزدیک شد و با صدای گرفته�ای گفت
جونگ�کوک:خودتی دیگه ا.ت..؟.
ا.ت:ا..آره
جونگ�کوک:تو تمام این مدت اینجا بودی، میدونی چقد دنبالت گشدم؟چرا بهم نگفتی
ینی اینقد بدون من شاد بودی
اون بچه،مال توعه..از اون مردس مگ ن؟
اوه راستی تبریک میگم...
ا.ت:هی کوک...
دستشو رو برداشت و به چشام زل زد
جونگ�کوک:میدونی چقد دلتنگت بودم..هاا
اصلا به فکر من بودی؟
از اولشم برات مهم نبودم مگه نه
ا.ت:داری تند میری
تو اصلا نمیدونی تو این مدت بدون تو به من چی گذشت
بدون تو،زندگی برام عین جهنم بود
بعد از تو من حتا به مردی نگاه نکردم
اشکام اروم میریخت و صورتمو خیس کرد
بهم زل زدع بود
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
من تمام این مدت دلتنگت بودم،دلتنگ بغلت،حرفات،صدات
همع چیت
با اینکه تاحالا...یه بارم بهم زیاد توجه نکردی!
بعدشم مادر عزیزت..وادارم کرد بیام اینجا بدون اینکه بهت چیزی بگم،
و اون بچه..پسره خودته...نه از اونی که میگی
اون بچه رو من تنهایی بزرگ کردم بدون پدرش
خیلی وقتا سراغتو میگیره...ولی من چیزی ندارشتم بهش بگم
دوباره به چشاش زل زدم چشاش..تو چشاش یه موج عجیبی ومود داشت
دوباره بهم نزدیک شد و گفت
جونگ�کوک:کوان..اون پسر منه؟
ا.ت:ارع. ولی اسمش
جونگ�کوک:دیروز تو شرکت دیدمش..گفتم برام اشنا میزنه
سری تکون داد و بهم نزدیک تر شد و دستشو برد پشت کمرم و به خودش نزدیکم کرد
سرشو تو گردنم فرو کرد و لب زد
جونگ�کوک:دلم برات تنگ شده بودد
ا.ت:نهه بع اندازه من
سرشو بلند کرد و بهم زل زد
بیشتر بهم نزدیک شد و لبام رو بین لبای پفکیش گرفت
چشامو بستم و ازش لذت بردم
بعد چندمین ازم جدا شد
دستشو جلوم دراز کرد و گفت:
جونگ�کوک:بریم پایین؟
میخام بهم بگی با مردی که اون پایینه چه رابطه �ای داری
خنده�ای کردم
ا.ت:بعدا باهم حرف میزنیم
اول بریم پیش پسرت
هومی گفت و رفتیم پایین
تهیونگ با دیدن ما به سمتمون اومد و با تعجب پرسید
تهیونگ:ا.ت...این اقا رو میشناسی؟
ا.ت:ارع
تهیونگ:خب معرفی نمیکنی؟
ا.ت:جونگ�کوک
تهیونگ:اسمش رو میدونم..باهاش چه رابطه �ای داری
جونگ�کوک که تا الان ساکت بود منو بیشتر به خدش نزدیک کرد
جونگ�کوک:من شوهرشم
تهیونگ با نگاه پر از تعجب بهم نگاه کرد که سرمو تکون دادم
ا.ت:اره..این همون پسره
نگاهشو دوباره به جونگ�کوک داد
تهیونگ:بهبه..پس شما شازده ا.تمی
جونگ�کوک:اره
تهیونگ:خوشحالم که بالاخره بهم رسیدین من میرم راحت باشین
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟒𝟒
•───────────────────•
با بغضی که داشتم نمیتونستم حرف بزنم
اروم بهم نزدیک شد و با صدای گرفته�ای گفت
جونگ�کوک:خودتی دیگه ا.ت..؟.
ا.ت:ا..آره
جونگ�کوک:تو تمام این مدت اینجا بودی، میدونی چقد دنبالت گشدم؟چرا بهم نگفتی
ینی اینقد بدون من شاد بودی
اون بچه،مال توعه..از اون مردس مگ ن؟
اوه راستی تبریک میگم...
ا.ت:هی کوک...
دستشو رو برداشت و به چشام زل زد
جونگ�کوک:میدونی چقد دلتنگت بودم..هاا
اصلا به فکر من بودی؟
از اولشم برات مهم نبودم مگه نه
ا.ت:داری تند میری
تو اصلا نمیدونی تو این مدت بدون تو به من چی گذشت
بدون تو،زندگی برام عین جهنم بود
بعد از تو من حتا به مردی نگاه نکردم
اشکام اروم میریخت و صورتمو خیس کرد
بهم زل زدع بود
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
من تمام این مدت دلتنگت بودم،دلتنگ بغلت،حرفات،صدات
همع چیت
با اینکه تاحالا...یه بارم بهم زیاد توجه نکردی!
بعدشم مادر عزیزت..وادارم کرد بیام اینجا بدون اینکه بهت چیزی بگم،
و اون بچه..پسره خودته...نه از اونی که میگی
اون بچه رو من تنهایی بزرگ کردم بدون پدرش
خیلی وقتا سراغتو میگیره...ولی من چیزی ندارشتم بهش بگم
دوباره به چشاش زل زدم چشاش..تو چشاش یه موج عجیبی ومود داشت
دوباره بهم نزدیک شد و گفت
جونگ�کوک:کوان..اون پسر منه؟
ا.ت:ارع. ولی اسمش
جونگ�کوک:دیروز تو شرکت دیدمش..گفتم برام اشنا میزنه
سری تکون داد و بهم نزدیک تر شد و دستشو برد پشت کمرم و به خودش نزدیکم کرد
سرشو تو گردنم فرو کرد و لب زد
جونگ�کوک:دلم برات تنگ شده بودد
ا.ت:نهه بع اندازه من
سرشو بلند کرد و بهم زل زد
بیشتر بهم نزدیک شد و لبام رو بین لبای پفکیش گرفت
چشامو بستم و ازش لذت بردم
بعد چندمین ازم جدا شد
دستشو جلوم دراز کرد و گفت:
جونگ�کوک:بریم پایین؟
میخام بهم بگی با مردی که اون پایینه چه رابطه �ای داری
خنده�ای کردم
ا.ت:بعدا باهم حرف میزنیم
اول بریم پیش پسرت
هومی گفت و رفتیم پایین
تهیونگ با دیدن ما به سمتمون اومد و با تعجب پرسید
تهیونگ:ا.ت...این اقا رو میشناسی؟
ا.ت:ارع
تهیونگ:خب معرفی نمیکنی؟
ا.ت:جونگ�کوک
تهیونگ:اسمش رو میدونم..باهاش چه رابطه �ای داری
جونگ�کوک که تا الان ساکت بود منو بیشتر به خدش نزدیک کرد
جونگ�کوک:من شوهرشم
تهیونگ با نگاه پر از تعجب بهم نگاه کرد که سرمو تکون دادم
ا.ت:اره..این همون پسره
نگاهشو دوباره به جونگ�کوک داد
تهیونگ:بهبه..پس شما شازده ا.تمی
جونگ�کوک:اره
تهیونگ:خوشحالم که بالاخره بهم رسیدین من میرم راحت باشین
۱۱.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.