خبر آمد که ز معشوق خبر میآید
.
.
خبر آمد که ز معشوق، خبر میآید
ره گشایید که یارم ز سفر میآید
.
.
کاش میشد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید، پدر میآید
.
.
نه تو از عهدۀ این سوخته بر میآیی
نه دگر موی سرم تا به کمر میآید
.
.
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالباً درد به دنبال جگر میآید
.
.
راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟
سر که آشفته شود، حوصله سر میآید
.
.
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمّامه از آن بهر تو در میآید
.
.
به کسی ربط ندارد که ترا میبوسم
که به جز من ز پس کار تو بر میآید؟
.
.
راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟
راستی! لاغری من به نظر میآید؟
.
.
راستی! هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من! به تو چادر چقدر میآید
.
.
سرمهای را که تو از مکه خریدی، بردند
جای آن لختۀ خون روی بصر میآید
.
خبر آمد که ز معشوق، خبر میآید
ره گشایید که یارم ز سفر میآید
.
.
کاش میشد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید، پدر میآید
.
.
نه تو از عهدۀ این سوخته بر میآیی
نه دگر موی سرم تا به کمر میآید
.
.
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالباً درد به دنبال جگر میآید
.
.
راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟
سر که آشفته شود، حوصله سر میآید
.
.
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمّامه از آن بهر تو در میآید
.
.
به کسی ربط ندارد که ترا میبوسم
که به جز من ز پس کار تو بر میآید؟
.
.
راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟
راستی! لاغری من به نظر میآید؟
.
.
راستی! هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من! به تو چادر چقدر میآید
.
.
سرمهای را که تو از مکه خریدی، بردند
جای آن لختۀ خون روی بصر میآید
- ۱.۱k
- ۱۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط