خبر آمد که ز معشوق خبر میآید

.
.

خبر آمد که ز معشوق، خبر می‌آید

ره گشایید که یارم ز سفر می‌آید
.
.
کاش می‌شد که ببافند کمی مویم را

آب و آیینه بیارید، پدر می‌آید
.
.
نه تو از عهدۀ این سوخته بر می‌آیی

نه دگر موی سرم تا به کمر می‌آید
.
.
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد

غالباً درد به دنبال جگر می‌آید
.
.
راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟

سر که آشفته شود، حوصله سر می‌آید
.
.
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم

نیم عمّامه از آن بهر تو در می‌آید
.
.
به کسی ربط ندارد که ترا می‌بوسم

که به جز من ز پس کار تو بر می‌آید؟
.
.
راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟

راستی! لاغری من به نظر می‌آید؟
.
.
راستی! هست به یادت دم چادر گفتی

دختر من! به تو چادر چقدر می‌آید
.
.
سرمه‌ای را که تو از مکه خریدی، بردند

جای آن لختۀ خون روی بصر می‌آید
دیدگاه ها (۱)

داده ام دل به حسن"ع"سر به اباعبدالله "ع"… پدرم گفت به دلدادگ...

یک کوچه بودموی حسن راسپیدکرد...ابری شدم به نیت باران شدن فقط...

اشکم جاریست... از ذوق ضیافت تو ... قلبم تند تند می زند از شد...

اولین دفعه به ایوان که نگاهم افتادسرم آنقدر عقب رفت کلاهم اف...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط