گل پژمرده
گل پژمرده
پارت بیست و پنجم
تهیونگ: راه افتادیم سمت بیمارستان
دکتر: آقای کیم خوش آمدید تهیونگ: عا بله ممنون الان باید چیکار کنیم؟ دکتر: بفرمایید از این طرف.(بچه ها اینو در نظر داشته باشید که من دکتر نیستم حالا اگر اشتباهی شد ببخشید تا جایی که اطلاع دارم اینجوریه دیگ نمیدونم) دکتر: مرحله اول تراشیدن موهاس تهیونگ: میتونم خودم موهاش رو بتراشم؟ دکتر: البته تهیونگ: خب عشقم آماده ای؟ ا/ت:(نفس عمیق*) اره تهیونگ: همین جور که موهاش رو میتراشیدم با هر یک از تار موهاش که روی زمین میوفتاد اشک های منم رو گونم میریخت ولی نباید بزارم که ا/ت روحیش رو از دست بده.اشکام رو سریع پاک کردم واوووو پرنسس چقدر خوشگل شدی ا/ت: تو دروغ گفتن مهارت داری کیم.تهیونگ:یااا یعنی میگی من دروغ گوم؟ ا/ت: دقیقا تهیونگ: یاااااا دکتر: اهوم اهوم تهیونگ: عا تموم شد. دکتر: خیلیم عالی. خب باید تا اتمام درمان ا/ت پیش ما بمونه تهیونگ:باشه. ا/ت: پ..پس می سان چی ها؟ تهیونگ: نگران نباش میفرستمش پیش کوک و جیمین اونا هم که خیلی دوسش دارن. ا/ت: باشه تهیونگ: من میرم وسایل از خونه بیارم (سرش رو بوسید) به محض بیرون اومدن از اتاق ا/ت زدم زیر گریه جلوی دهنم رو گرفته بودم که صدام رو کسی نشنوه. خدایااا چرا این همه اتفاق برا ما میوفته ؟ چرا مثل بقیه خوب زندگی نمیکنیم؟ رفتم سمت خونه که یادم افتاد الان می سان از مهد تعطیل میشه. پس رفتم دنبالش. هین جور که تو فکر بودم جلوی در مهد کودک دیدم که می سان داره میاد. می سان: باباییی (پرید بغلش) تهیونگ: دختر قشنگم .سوار شو . می سان: میریم کجا؟ تهیونگ: تو میری خونه عمو جیمین و کوک می سان: چرا؟ تهیونگ: زدم کنار و سمت می سان شدم ببین دخترم مامانت یه بیماری داره که یه چند روز باید بیمارستان بمونه باشه ؟ می سان: (چشماش پر از اشک) چی ..چی؟ مامانی مریضه؟ چه مریضی ای؟
پارت بیست و پنجم
تهیونگ: راه افتادیم سمت بیمارستان
دکتر: آقای کیم خوش آمدید تهیونگ: عا بله ممنون الان باید چیکار کنیم؟ دکتر: بفرمایید از این طرف.(بچه ها اینو در نظر داشته باشید که من دکتر نیستم حالا اگر اشتباهی شد ببخشید تا جایی که اطلاع دارم اینجوریه دیگ نمیدونم) دکتر: مرحله اول تراشیدن موهاس تهیونگ: میتونم خودم موهاش رو بتراشم؟ دکتر: البته تهیونگ: خب عشقم آماده ای؟ ا/ت:(نفس عمیق*) اره تهیونگ: همین جور که موهاش رو میتراشیدم با هر یک از تار موهاش که روی زمین میوفتاد اشک های منم رو گونم میریخت ولی نباید بزارم که ا/ت روحیش رو از دست بده.اشکام رو سریع پاک کردم واوووو پرنسس چقدر خوشگل شدی ا/ت: تو دروغ گفتن مهارت داری کیم.تهیونگ:یااا یعنی میگی من دروغ گوم؟ ا/ت: دقیقا تهیونگ: یاااااا دکتر: اهوم اهوم تهیونگ: عا تموم شد. دکتر: خیلیم عالی. خب باید تا اتمام درمان ا/ت پیش ما بمونه تهیونگ:باشه. ا/ت: پ..پس می سان چی ها؟ تهیونگ: نگران نباش میفرستمش پیش کوک و جیمین اونا هم که خیلی دوسش دارن. ا/ت: باشه تهیونگ: من میرم وسایل از خونه بیارم (سرش رو بوسید) به محض بیرون اومدن از اتاق ا/ت زدم زیر گریه جلوی دهنم رو گرفته بودم که صدام رو کسی نشنوه. خدایااا چرا این همه اتفاق برا ما میوفته ؟ چرا مثل بقیه خوب زندگی نمیکنیم؟ رفتم سمت خونه که یادم افتاد الان می سان از مهد تعطیل میشه. پس رفتم دنبالش. هین جور که تو فکر بودم جلوی در مهد کودک دیدم که می سان داره میاد. می سان: باباییی (پرید بغلش) تهیونگ: دختر قشنگم .سوار شو . می سان: میریم کجا؟ تهیونگ: تو میری خونه عمو جیمین و کوک می سان: چرا؟ تهیونگ: زدم کنار و سمت می سان شدم ببین دخترم مامانت یه بیماری داره که یه چند روز باید بیمارستان بمونه باشه ؟ می سان: (چشماش پر از اشک) چی ..چی؟ مامانی مریضه؟ چه مریضی ای؟
۶.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.