دو پارتی ²/²
دو پارتی ²/²
♡اتفاق زیبا ♡
ا/ت:زنگ در خونه رو زدم. نامجون:امم خوش آمدید.ا/ت:عاا سلام من معلم جون وو هستم. نامجون:بله بفرمایید داخل ا/ت:ممنون. جون وو:نونااا ا/ت:عزیزم خوبی؟ جون وو:آره بیا بریم بازی ا/ت:خب بزن بریم.نامجون:چهره ش برام اشناعه کیه؟ عااا یادم افتاد اون دختره تو قبرستون عااا چ دختره خوبیه هم مهربونه هم با جون وو می سازه ایگو چی دارم میگم؟
ا/ت:بعد از گذشت زمان رفتیم که استراحت کنیم . نامجون:بفرمایید برايه غذا ا/ت:عا نه من دیگ مزاحمتون نمیشم میرم جون وو:نه نونا نمیشه بری تازه شب میخوایم بریم شهربازی (باور کنید جای دیگه ای تو مغزم نی) نامجون:راست میگه بفرمایید ا/ت:حالا که اصرار دارید باشه ( همچین اصرار نداشت ولی حالا😂) ا/ت:بعد از بازی جون وو خوابش میومد تو بغلم خوابش برد منم از این فرصت استفاده کردم و از اتاق بیرون اومدم. نامجون: عا بالاخره خدابید؟ا/ت:بله نامجون:معذرت میخوام که انقدر اذیت شدین. ا/ت:نه بابا من بچه ها رو دوست دارم . نامجون:خب چای یا قهوه؟ ا/ت:قهوه لطفا. نامجون: ما همدیگه رو قبلا ملاقات کرده بودیم درسته؟ ا/ت:عاا بله اون قضیه 😁
نامجون:راستی قضیه اون گوجه ی تو پیام چی بود؟ ا/ت:عااا واقعا دستم خورد. نامجون:باشه باشه (با هم خندیدن😂) میگم شما ازدواج کردین؟ ا/ت:نه بخاطر مسئله هایی نامجون:عا واقعا شما زیبا هستین. ا/ت:مچکرم شما هم جذاب هستین نامجون:جدی؟ ( خندید) ا/ت: عا بله. جون وو: بابا بریم؟ نامجون:کجا بریم ؟تو که خواب بودی. جون وو:الان بلند شدم بریم ا/ت: باشه برو حاضر شو . ا/ت: بعد از حاضر شدن آقای کیم گفت بریم سوار ماشین اون شیم. نامجون: رسیدیم اونجا و با ا/ت حرف زدیم و بازی کردیم. ا/ت:من رو رسوندن خونه و با هم صمیمی تر شدیم . ا/ت:یکی از پدر های بچه ها اومده بود و الکی سر من داد میزد. آقای محترم لطفا آروم تر نامجون:چی شده؟ ا/ت: سلام هیچی نامجون:آقای محترم لطفا آروم تر اینجا محل کاره یارو:تو کی هستی دیگ؟ نامجون:من همسرش هستم ا/ت:چی ؟ نامجون : ا/ت با من ازدواج میکنی؟ ا/ت: دستاش رو تو جیبش برد و جعبه کوچیکی رو در آورد. خب بلهههه . یه دفعه رو هوا بودم. ا/ت: هی چیکار میکنی دارم میوفتم. جون وو: آخ جون نونا شد مامانم نامجون:خدا اگ یه فرشته رو ازم گرفت یه فرشته دیگ بهم داد❤️
پایان بچه ها این بار دومه میزارم ولی معلوم نیست کی گزارش داده بود پاک شده بود
♡اتفاق زیبا ♡
ا/ت:زنگ در خونه رو زدم. نامجون:امم خوش آمدید.ا/ت:عاا سلام من معلم جون وو هستم. نامجون:بله بفرمایید داخل ا/ت:ممنون. جون وو:نونااا ا/ت:عزیزم خوبی؟ جون وو:آره بیا بریم بازی ا/ت:خب بزن بریم.نامجون:چهره ش برام اشناعه کیه؟ عااا یادم افتاد اون دختره تو قبرستون عااا چ دختره خوبیه هم مهربونه هم با جون وو می سازه ایگو چی دارم میگم؟
ا/ت:بعد از گذشت زمان رفتیم که استراحت کنیم . نامجون:بفرمایید برايه غذا ا/ت:عا نه من دیگ مزاحمتون نمیشم میرم جون وو:نه نونا نمیشه بری تازه شب میخوایم بریم شهربازی (باور کنید جای دیگه ای تو مغزم نی) نامجون:راست میگه بفرمایید ا/ت:حالا که اصرار دارید باشه ( همچین اصرار نداشت ولی حالا😂) ا/ت:بعد از بازی جون وو خوابش میومد تو بغلم خوابش برد منم از این فرصت استفاده کردم و از اتاق بیرون اومدم. نامجون: عا بالاخره خدابید؟ا/ت:بله نامجون:معذرت میخوام که انقدر اذیت شدین. ا/ت:نه بابا من بچه ها رو دوست دارم . نامجون:خب چای یا قهوه؟ ا/ت:قهوه لطفا. نامجون: ما همدیگه رو قبلا ملاقات کرده بودیم درسته؟ ا/ت:عاا بله اون قضیه 😁
نامجون:راستی قضیه اون گوجه ی تو پیام چی بود؟ ا/ت:عااا واقعا دستم خورد. نامجون:باشه باشه (با هم خندیدن😂) میگم شما ازدواج کردین؟ ا/ت:نه بخاطر مسئله هایی نامجون:عا واقعا شما زیبا هستین. ا/ت:مچکرم شما هم جذاب هستین نامجون:جدی؟ ( خندید) ا/ت: عا بله. جون وو: بابا بریم؟ نامجون:کجا بریم ؟تو که خواب بودی. جون وو:الان بلند شدم بریم ا/ت: باشه برو حاضر شو . ا/ت: بعد از حاضر شدن آقای کیم گفت بریم سوار ماشین اون شیم. نامجون: رسیدیم اونجا و با ا/ت حرف زدیم و بازی کردیم. ا/ت:من رو رسوندن خونه و با هم صمیمی تر شدیم . ا/ت:یکی از پدر های بچه ها اومده بود و الکی سر من داد میزد. آقای محترم لطفا آروم تر نامجون:چی شده؟ ا/ت: سلام هیچی نامجون:آقای محترم لطفا آروم تر اینجا محل کاره یارو:تو کی هستی دیگ؟ نامجون:من همسرش هستم ا/ت:چی ؟ نامجون : ا/ت با من ازدواج میکنی؟ ا/ت: دستاش رو تو جیبش برد و جعبه کوچیکی رو در آورد. خب بلهههه . یه دفعه رو هوا بودم. ا/ت: هی چیکار میکنی دارم میوفتم. جون وو: آخ جون نونا شد مامانم نامجون:خدا اگ یه فرشته رو ازم گرفت یه فرشته دیگ بهم داد❤️
پایان بچه ها این بار دومه میزارم ولی معلوم نیست کی گزارش داده بود پاک شده بود
۹.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.