~~~همسر مخفی~~~
پارت : ۵
ی حموم ۲۰ مینی گرفتم لباسامو چنگ زدم و پوشیدم باید قبل ازینکه غر غر های اون اجومای پیر بداخلاق شروع شه برمیگشم.
یواشکی تو اتاق ارباب رفتم و اون ملافه خونیو گرفتم و سریع جمعش کردم و ی نگاه به بیرون انداختم کسی نبود با دو به سمت اتاقم رفتم و ملافه رو زیر تخت چپوندم
[پرش زمانی به شب] []
تو اشپز خونه خدمتکارا غذای ارباب جوان رو آماده کردن و همه خدمتکارا اون بخش به ترتیب صف کشیدن .
همه خدمتکارا قبل خواب ی ریزکاری هایی داشتن
کار قبل خواب من چک کردن ملافه های تمیز و دریافتشون از بخش خشکشویی بود!
امشب رفتم ملافه هارو از بخش تحویل گرفتم و به سمت اتاق ملافه ها رفتم و مرطب داخل قفسه های مربوط به اونا گذاشتم .
از پشت یکی دستمالی رو بینیم گذاشت که بابوییدنش بدنم سست شد چشمام تار میدید نمیدونم چه اتفاقی افتاد که از هوش رفتم .
چشمامو باز کردم داخل ی اتاق بزرگ با تم سفید و کرمی!
سرم درد میکرد و چشمام درست نمیدید!
با چندبار پلک زدن زاویه دیدمو درست کردم
به اتاق نگاهی انداختم اتم سفید و کرمی!
اینجا..اینجا اتاق ارباب و همسرش بود!
و معمولا فقط خدمتکارای شخصی ارباب حق ورود داشتن .
اگ میفهمیدن ک پامو تو این اتاق گذاشتم بی شک برام دردسر میشد.
از رو تخت بلند شدم کسی داخل اتاق نبود!
ی حموم ۲۰ مینی گرفتم لباسامو چنگ زدم و پوشیدم باید قبل ازینکه غر غر های اون اجومای پیر بداخلاق شروع شه برمیگشم.
یواشکی تو اتاق ارباب رفتم و اون ملافه خونیو گرفتم و سریع جمعش کردم و ی نگاه به بیرون انداختم کسی نبود با دو به سمت اتاقم رفتم و ملافه رو زیر تخت چپوندم
[پرش زمانی به شب] []
تو اشپز خونه خدمتکارا غذای ارباب جوان رو آماده کردن و همه خدمتکارا اون بخش به ترتیب صف کشیدن .
همه خدمتکارا قبل خواب ی ریزکاری هایی داشتن
کار قبل خواب من چک کردن ملافه های تمیز و دریافتشون از بخش خشکشویی بود!
امشب رفتم ملافه هارو از بخش تحویل گرفتم و به سمت اتاق ملافه ها رفتم و مرطب داخل قفسه های مربوط به اونا گذاشتم .
از پشت یکی دستمالی رو بینیم گذاشت که بابوییدنش بدنم سست شد چشمام تار میدید نمیدونم چه اتفاقی افتاد که از هوش رفتم .
چشمامو باز کردم داخل ی اتاق بزرگ با تم سفید و کرمی!
سرم درد میکرد و چشمام درست نمیدید!
با چندبار پلک زدن زاویه دیدمو درست کردم
به اتاق نگاهی انداختم اتم سفید و کرمی!
اینجا..اینجا اتاق ارباب و همسرش بود!
و معمولا فقط خدمتکارای شخصی ارباب حق ورود داشتن .
اگ میفهمیدن ک پامو تو این اتاق گذاشتم بی شک برام دردسر میشد.
از رو تخت بلند شدم کسی داخل اتاق نبود!
۱۶.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.