~~~فیک همسر مخفی~~~
پارت : ۳
حدود سه روزی بود که اینجا اقامت داشت برنامه بعد از ظهرش رفتن به پیست اسب سواری بود !
#هی ا.ت بیا اینجا (بد اخلاق )
+بله اجوما
#این ملافه ها رو بگیر ببر با ملافه های چرک اتاق ارباب جوان عوضش کن ، بیار
+چشم
ملافه های تمیزو گرفتم و به سمت اتاق ارباب جوان حرکت کردم الان ساعت ۵ بود و ت پیست اسب سواری بود .
رفتم اتاقشو باز کردم و به سمت کمد رفتم و بالای طبقه ملافه ها رو گذاشتم و ی ملافه گرفتم به سمت تختش رفتم و ملافه کثیفو جمع کردم و گذاشتم رو میز عسلی ملافه تمیزو پهن کردم .
داشتم گوشه هاشو مرتب میکردم ک در اتاق باز شد سرمو بلند کردم ارباب جوان بود !
+ببخشید ارباب جوان
_اشکال نداره
+من...من کارم تموم شد
ملافه چرک رو از رو میز عسلی برداشتم و به سمت در رفتم دستگیره رو فشردم در قفل بود!
+ار...ارباب من...من باید برم
اومد سمتم و منو بین خودش و در زندانی کرد .
_ببینم اسمت چیه لیتل گرل ؟
لیتل گرل ؟ نه نه
+ا.ت
دستشو سمت کمرم برد
_بدن رو فرمی داری خوشم اومد
+ارباب من....من باید برم
یهو منو کشوند تو بغلش . ب چشمای آبیم و ترسیدم خیره شد !
_ترسیدی؟
+ارباب خواهش میکنم ، بزارید من برم
انگار ک از التماس هام خسته شده باشه
لب هاشو رو لبهام کوبوند و منو ت دنیای شک گذاشت....
حدود سه روزی بود که اینجا اقامت داشت برنامه بعد از ظهرش رفتن به پیست اسب سواری بود !
#هی ا.ت بیا اینجا (بد اخلاق )
+بله اجوما
#این ملافه ها رو بگیر ببر با ملافه های چرک اتاق ارباب جوان عوضش کن ، بیار
+چشم
ملافه های تمیزو گرفتم و به سمت اتاق ارباب جوان حرکت کردم الان ساعت ۵ بود و ت پیست اسب سواری بود .
رفتم اتاقشو باز کردم و به سمت کمد رفتم و بالای طبقه ملافه ها رو گذاشتم و ی ملافه گرفتم به سمت تختش رفتم و ملافه کثیفو جمع کردم و گذاشتم رو میز عسلی ملافه تمیزو پهن کردم .
داشتم گوشه هاشو مرتب میکردم ک در اتاق باز شد سرمو بلند کردم ارباب جوان بود !
+ببخشید ارباب جوان
_اشکال نداره
+من...من کارم تموم شد
ملافه چرک رو از رو میز عسلی برداشتم و به سمت در رفتم دستگیره رو فشردم در قفل بود!
+ار...ارباب من...من باید برم
اومد سمتم و منو بین خودش و در زندانی کرد .
_ببینم اسمت چیه لیتل گرل ؟
لیتل گرل ؟ نه نه
+ا.ت
دستشو سمت کمرم برد
_بدن رو فرمی داری خوشم اومد
+ارباب من....من باید برم
یهو منو کشوند تو بغلش . ب چشمای آبیم و ترسیدم خیره شد !
_ترسیدی؟
+ارباب خواهش میکنم ، بزارید من برم
انگار ک از التماس هام خسته شده باشه
لب هاشو رو لبهام کوبوند و منو ت دنیای شک گذاشت....
۱۹.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.