&#Dream about starting love&#&
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : چند شبی بود خواب به پسر رو و میدونستم که دیوانه وار عاشق اون پسرم
اون پسر رو تا به حال از نزدیک ندیده بود ولی تمام زندگیم شده بود . شب و روز فکرم درگیرش بود فقط برای این میخوابیدم که اونو در خواب ببینم، دلم میخواست فقط یکبار از نزدیک ببینمش . انگار یه پسر که نمی شناسمش شده تمام زندگیم &#
روز های گذشت و هانول روز به روز بیشتر عاشق اون پسر میشد انگار جونش و جون اون پسر بند بود نمی دونست چی شد که زندگیش به اینجا کشیده شد >>
یه روز از طرف دوستش به یه مهمانی دعوت شد یکی از زیبا ترین لباس هاش رو پوشید …. اون واقعا زیبا شده بود
انگار از دل بهشت بیرون اومده بود
هانول خبر نداشت با ورود به اون مهمانی قراره سرنوشتش به کل تغییر کنه
پس از بک مسیر تولانی به مکان مورد نظرش رسید از ماشینش پیاده شد و به سمت دوستش رفت
𝘩𝘢𝘯𝘢 : واو مثل فرشته ها شدی هانول
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : مرسی زیبا رو تو هم خیلی خوشگل شدی (لبخند)
𝘩𝘢𝘯𝘢 : خیلی خب بیا بریم با همه آشنات کنم
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : باشه(لبخند)
هانا شروع کرد به تک تک معرفی کرد و وقتی به اون پسر رسیدن هانول نگاهش روش قفل شد اون خودش بود اون پسر ، پسری که تمام فکر زکرش شده بود
پسر هم از دیدن هانول درونش پر از پروانه شده بود انگار فقط هانول نبوده که خواب اون رو میدیده
𝕒𝕝𝕖𝕩 : هانا میشه ما رو تنها بزاری (لبخند)
𝘩𝘢𝘯𝘢 : اوووو باشه(خنده)
𝕒𝕝𝕖𝕩 : مادمازل پس فقط من نبودم که خوابت رو میدیم و شده بودی تمام فکر و رمز این پسر
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : نه مثل اینکه فقط تو نبودی ، من حتی یه بار هم ندیدمت ولی تو شدی کل زندگیم
(اهنگ شروع به پخش شدن کرد )
𝕒𝕝𝕖𝕩 : مادمازل میتونم باهاتون برقصم
میدیدم 𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : حتما (لبخند )
اون دو زوج عاشق که یک ساعت هم آشنایی شون نگذشته بود جوری میرقصیدن که انگار سالهاست هم رو میشناسن
همه ذول زده بودن به اون دو عاشق
اهنگ تمام شد الکس به لب های هانول چشم دوخته بود
و انگار تشنه اون لبا بود
𝕒𝕝𝕖𝕩 : اجازه هست مادمازل
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : معلومه که …
حرف هانول تمام نشده بود که الکس لباش رو گذاشت رو لب هانول و بوسه فرانسوی رو باهم شروع کردن >>>
گاهی اوقات زندگی سوپرایزت میکنه فقط از تلاش کردن دست بر ندار 🫀 ..
فکر کنم اولی نفری هستم که این فیک رو مینویسع💖🛐
اون پسر رو تا به حال از نزدیک ندیده بود ولی تمام زندگیم شده بود . شب و روز فکرم درگیرش بود فقط برای این میخوابیدم که اونو در خواب ببینم، دلم میخواست فقط یکبار از نزدیک ببینمش . انگار یه پسر که نمی شناسمش شده تمام زندگیم &#
روز های گذشت و هانول روز به روز بیشتر عاشق اون پسر میشد انگار جونش و جون اون پسر بند بود نمی دونست چی شد که زندگیش به اینجا کشیده شد >>
یه روز از طرف دوستش به یه مهمانی دعوت شد یکی از زیبا ترین لباس هاش رو پوشید …. اون واقعا زیبا شده بود
انگار از دل بهشت بیرون اومده بود
هانول خبر نداشت با ورود به اون مهمانی قراره سرنوشتش به کل تغییر کنه
پس از بک مسیر تولانی به مکان مورد نظرش رسید از ماشینش پیاده شد و به سمت دوستش رفت
𝘩𝘢𝘯𝘢 : واو مثل فرشته ها شدی هانول
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : مرسی زیبا رو تو هم خیلی خوشگل شدی (لبخند)
𝘩𝘢𝘯𝘢 : خیلی خب بیا بریم با همه آشنات کنم
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : باشه(لبخند)
هانا شروع کرد به تک تک معرفی کرد و وقتی به اون پسر رسیدن هانول نگاهش روش قفل شد اون خودش بود اون پسر ، پسری که تمام فکر زکرش شده بود
پسر هم از دیدن هانول درونش پر از پروانه شده بود انگار فقط هانول نبوده که خواب اون رو میدیده
𝕒𝕝𝕖𝕩 : هانا میشه ما رو تنها بزاری (لبخند)
𝘩𝘢𝘯𝘢 : اوووو باشه(خنده)
𝕒𝕝𝕖𝕩 : مادمازل پس فقط من نبودم که خوابت رو میدیم و شده بودی تمام فکر و رمز این پسر
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : نه مثل اینکه فقط تو نبودی ، من حتی یه بار هم ندیدمت ولی تو شدی کل زندگیم
(اهنگ شروع به پخش شدن کرد )
𝕒𝕝𝕖𝕩 : مادمازل میتونم باهاتون برقصم
میدیدم 𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : حتما (لبخند )
اون دو زوج عاشق که یک ساعت هم آشنایی شون نگذشته بود جوری میرقصیدن که انگار سالهاست هم رو میشناسن
همه ذول زده بودن به اون دو عاشق
اهنگ تمام شد الکس به لب های هانول چشم دوخته بود
و انگار تشنه اون لبا بود
𝕒𝕝𝕖𝕩 : اجازه هست مادمازل
𝕙𝕒𝕟𝕠𝕝 : معلومه که …
حرف هانول تمام نشده بود که الکس لباش رو گذاشت رو لب هانول و بوسه فرانسوی رو باهم شروع کردن >>>
گاهی اوقات زندگی سوپرایزت میکنه فقط از تلاش کردن دست بر ندار 🫀 ..
فکر کنم اولی نفری هستم که این فیک رو مینویسع💖🛐
- ۱.۸k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط