فیک
#فیک
#ماموریت_عشق
Part:8
+مهمونی توی عمارته
_اره
+اها
_ا. ت وقتی رفتیم داخل باید جدا شیم تو میری سمت دخترا و من پسرا مراقب خودت باش نزار کسی نزدیکت بشه
+باشه... راستی این مهمونی مافیا هاست مگ نه
_یه جورایی
ویو ا. ت
یکم استرس گرفتم اما خودمو اروم کردم رفتم پیش دخترا نشستم و یه ویسگی برداشتم و خوردم... هیچ حرفی نزدم تا صدا های دور و برم خوب ضبط شع...
ویو تهیونگ
از ا.ت جدا شدم و رفتم پیشه پسرا یکم نگران بودم چون اینحا پر از پسر مسـ*ـت بود... به اینا فمر میکردم که با صدای جیمین به خودم اومدم...
٪محموله بدستمون رسیده ولی دیشب یه حمله ناگهانی داشتیم با 1250نفر سرباز بهمون حمله کردن ولی خوشبختانه ما پیروز شدیم
_سرباز یا مسی که درجه داشته باشع گروکان گرفتین
٪اره.. یه درصد فکر کن گروگان نگیرم
_*خنده*کی رو گروگان گرفتی
٪دست راستش فعلا ازش بازجویی نشده تا بعد
_خوبه... منم امشب 425نفر برای مبارزه میفرستم که اگر حمله شد امادگی داشته باشی(=علامت جونگکوک ، ♡علامت هوپی ، ~علامت شوگا)
=منم 400نفر مبارز میفرستم هرچی نباشه محموله خیلی ارزش مندیه
♡منم 390نفر مبارز میفرستم
~من 40تا بادیگارد و500تا مبارز میفرستم
=عااا.. راستی اون دختره که لباسش قرمزه همراه کیه تا حالا ندیده بودمش
_همراه منه *باخنده*
همه با هم: اوووووو... خبرایه تهیونگ
_فعلا نه خیلی اما قراره خبرایی بشه
~برگردیم سر بحث خودمون
٪موافقم
*شروع کردن به حرف زدن*
ویو ا. ت
تو خودم بودم که یه پسره اومد گفت
&افتخار رقص میدی لیدی
+مزاحم نشو دوس پسر دارم
&من چی کار به دوس پسرت دارم فقط بیا یکم خوش بگذرونیم
+گفتم گم...
حرفم تو دهنم موند که دستم و گرفت و برد وسط پیست
+داری چ غلطی میکنی ولم کننن
&هیششش بیب امشب مال دد|یتی
هرچی تقلا میکردم جواب گو نبود...
ویو ته
چشم خورد به ا. ت که با یه پسر داره وسط پیست میرقصه خون به مغزم نرسید و رفتم سریع دو تا مشت زدم تو صورت پسره و دست ا. ت رو کشیدم و بردم...
(خدا رحمتت کنه ا. ت عزیز...)
#ماموریت_عشق
Part:8
+مهمونی توی عمارته
_اره
+اها
_ا. ت وقتی رفتیم داخل باید جدا شیم تو میری سمت دخترا و من پسرا مراقب خودت باش نزار کسی نزدیکت بشه
+باشه... راستی این مهمونی مافیا هاست مگ نه
_یه جورایی
ویو ا. ت
یکم استرس گرفتم اما خودمو اروم کردم رفتم پیش دخترا نشستم و یه ویسگی برداشتم و خوردم... هیچ حرفی نزدم تا صدا های دور و برم خوب ضبط شع...
ویو تهیونگ
از ا.ت جدا شدم و رفتم پیشه پسرا یکم نگران بودم چون اینحا پر از پسر مسـ*ـت بود... به اینا فمر میکردم که با صدای جیمین به خودم اومدم...
٪محموله بدستمون رسیده ولی دیشب یه حمله ناگهانی داشتیم با 1250نفر سرباز بهمون حمله کردن ولی خوشبختانه ما پیروز شدیم
_سرباز یا مسی که درجه داشته باشع گروکان گرفتین
٪اره.. یه درصد فکر کن گروگان نگیرم
_*خنده*کی رو گروگان گرفتی
٪دست راستش فعلا ازش بازجویی نشده تا بعد
_خوبه... منم امشب 425نفر برای مبارزه میفرستم که اگر حمله شد امادگی داشته باشی(=علامت جونگکوک ، ♡علامت هوپی ، ~علامت شوگا)
=منم 400نفر مبارز میفرستم هرچی نباشه محموله خیلی ارزش مندیه
♡منم 390نفر مبارز میفرستم
~من 40تا بادیگارد و500تا مبارز میفرستم
=عااا.. راستی اون دختره که لباسش قرمزه همراه کیه تا حالا ندیده بودمش
_همراه منه *باخنده*
همه با هم: اوووووو... خبرایه تهیونگ
_فعلا نه خیلی اما قراره خبرایی بشه
~برگردیم سر بحث خودمون
٪موافقم
*شروع کردن به حرف زدن*
ویو ا. ت
تو خودم بودم که یه پسره اومد گفت
&افتخار رقص میدی لیدی
+مزاحم نشو دوس پسر دارم
&من چی کار به دوس پسرت دارم فقط بیا یکم خوش بگذرونیم
+گفتم گم...
حرفم تو دهنم موند که دستم و گرفت و برد وسط پیست
+داری چ غلطی میکنی ولم کننن
&هیششش بیب امشب مال دد|یتی
هرچی تقلا میکردم جواب گو نبود...
ویو ته
چشم خورد به ا. ت که با یه پسر داره وسط پیست میرقصه خون به مغزم نرسید و رفتم سریع دو تا مشت زدم تو صورت پسره و دست ا. ت رو کشیدم و بردم...
(خدا رحمتت کنه ا. ت عزیز...)
۵.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.