فیک
#فیک
#ماموریت_عشق
part:9
ویو ا. ت
دستم رو کشید برد تو ماشین از اینحا تا خونه خیلی راه بود تهیونگ با سرعت تمام میروند یک دفعه دیدم رفت تو یه کوچه بنبست و تاریک چشام وا کردم و گفتم..
+ا... ای.. اینجا.. کجا.. ست
_میشنوم
+ه.. ها
_داشتی وسط پیست چه غلطی میکردی(با داد)
+بخدا به زور بردم خودمم ترسید بودم
_*پوزخند*برام مهم نیست که عمدی بوده یا نه تنبیه، تنبیه
+چ.. چه.. تت... تنبیهی
[اس*مات، جنبه نداری نخون گزارشم نکن🙂🙏🏻]
یک دفعه جلیغش رو دراورد و دکمه های لباس رو باز کرد از ماشین پیاده شد و اومد در سمت من رو باز کرد، صندلیم خابوند افتاد روم لباسم تا زیر شک|م|م پایین کشید و ل*بش رو کوبوند رو ل|ب|م
با حرص م*ک میزد بعد5طعم شوری خون رو تو دهنم احساس کردم...
ویو ته
اعصبی بودم و از ل~باش شروع کردم بعد از 5مین نفس کم اوردم و ازش جدا شدم دیدم ل**باش خونی شده... ازشون دل کندم و رفتم سراغ سی||نه هاش زیر||لباسیش رو باز کردم و سی**نه هاش رو تو دستم گرفتم اولش نوازششون کردم اما بعد شروع کردم به ل*ی*س و م*ک زدن که صدایه نا*لش شدت گرفت بعد10مین از روش بلند شدم و شلوارم رو دراوردن چون کوچه بنبست بود کسی نمیدید با*ک*س*ر*م رو در اوردم ا. ت هم هیچ پوششی بجز لباس زیـ~رش نداشت خواستم اونم در بیارم که گفت...
نویسنده ساروین🖤
#ماموریت_عشق
part:9
ویو ا. ت
دستم رو کشید برد تو ماشین از اینحا تا خونه خیلی راه بود تهیونگ با سرعت تمام میروند یک دفعه دیدم رفت تو یه کوچه بنبست و تاریک چشام وا کردم و گفتم..
+ا... ای.. اینجا.. کجا.. ست
_میشنوم
+ه.. ها
_داشتی وسط پیست چه غلطی میکردی(با داد)
+بخدا به زور بردم خودمم ترسید بودم
_*پوزخند*برام مهم نیست که عمدی بوده یا نه تنبیه، تنبیه
+چ.. چه.. تت... تنبیهی
[اس*مات، جنبه نداری نخون گزارشم نکن🙂🙏🏻]
یک دفعه جلیغش رو دراورد و دکمه های لباس رو باز کرد از ماشین پیاده شد و اومد در سمت من رو باز کرد، صندلیم خابوند افتاد روم لباسم تا زیر شک|م|م پایین کشید و ل*بش رو کوبوند رو ل|ب|م
با حرص م*ک میزد بعد5طعم شوری خون رو تو دهنم احساس کردم...
ویو ته
اعصبی بودم و از ل~باش شروع کردم بعد از 5مین نفس کم اوردم و ازش جدا شدم دیدم ل**باش خونی شده... ازشون دل کندم و رفتم سراغ سی||نه هاش زیر||لباسیش رو باز کردم و سی**نه هاش رو تو دستم گرفتم اولش نوازششون کردم اما بعد شروع کردم به ل*ی*س و م*ک زدن که صدایه نا*لش شدت گرفت بعد10مین از روش بلند شدم و شلوارم رو دراوردن چون کوچه بنبست بود کسی نمیدید با*ک*س*ر*م رو در اوردم ا. ت هم هیچ پوششی بجز لباس زیـ~رش نداشت خواستم اونم در بیارم که گفت...
نویسنده ساروین🖤
۲۳.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.