اگرچه سبز و جوانم شبیه پاییزم

اگرچه سبز و جوانم شبیه پاییزم!
همیشه درد خودم را به سینه می ریزم!

نخواستم که بفهمی چقدر دلتنگم
که با زمان و زمین روز و شب گلاویزم

چقدر سیر کنم توی آسمان خدا؟
قرار نیست که با ابرها بیامیزم!

ز دست وسوسه ها ایمنم ولی هرگز
نمی توانم از آغوش تو بپرهیزم

محبتت چه وسیع ست و ظرف من محدود
نمانده تاب برایم! نریز! لبریزم!

به پیشگاه نگاهت به شوق می آیم
ولی چگونه از این بارگاه برخیزم؟

برای فتح بلندات باید از گیسوت
شبیه کوهنوردان به تو بیاویزم!

از آن فراز نگاهی به سوی من انداز
اگرچه چون پر کاهی حقیر و ناچیزم
دیدگاه ها (۱)

بنویسید خزان، سهمِ من و قسمتِ منبنویسید خزان، مالِ من و ثروت...

با آه مینویسم و شاید به این امیدگوش تو حرف و درد دلم را کمی ...

برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیستبا من امروز تنی هست! ولی جان...

یاد تو می کنم من، در موسم بهاران افسوس رفته ای تو، لعنت به ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط