پارت
پارت ۱۱
موری میرود
دازای:یومی وقتی من پیشت باشم لازم نیس از چیزی بترسی،هر کسی که بخواد اذیتت کنه رو میکشم
یومی:م..من از چیزی نمیترسم...
دازای:پس چرا وقتی موری-سان درباره اعدام حرف زد داشتی میلرزیدی،معلوم بود ترسیدی
یومی:( ´;゚;∀;゚;)چطوری...؟
دازای:هووووووووه،خب حالا پاشو بریم بیرون. حالت خوبه،مگه نه؟
یومی:چ.چی؟اره خوبم ولی موری-سان اجازه میده بریم بیرون
دازای:آره بابا چرا اجازه نده؟
یومی:پس بریم (☆o☆)
دازای یه لباس بهت داد که بپوشی
موهاتو خودش واست شونه کرد و خرگوشی بست(عکس بالا)
دازای:خب چطوره؟
یومی:خیلی خوبه☆o☆
دازای:بریم؟
یومی:بریم(^_^)
.
.
....
...
..
...
....
.پایین تر
.
.
...
....
..
خب دازای یومی رو برد به یادبود افتطاه یوکوهاما(اگه اشتباه نکنم همینه)
.
..
.
خب در همین هِین یه آدمی داشت نقشه دزدیدن یومی رو میکشید
اگه دوس داری بدونی بعدش چس میشه لایک کن کامنتم بزار وگرنه پارت بعد نمیدم😐🤣
موری میرود
دازای:یومی وقتی من پیشت باشم لازم نیس از چیزی بترسی،هر کسی که بخواد اذیتت کنه رو میکشم
یومی:م..من از چیزی نمیترسم...
دازای:پس چرا وقتی موری-سان درباره اعدام حرف زد داشتی میلرزیدی،معلوم بود ترسیدی
یومی:( ´;゚;∀;゚;)چطوری...؟
دازای:هووووووووه،خب حالا پاشو بریم بیرون. حالت خوبه،مگه نه؟
یومی:چ.چی؟اره خوبم ولی موری-سان اجازه میده بریم بیرون
دازای:آره بابا چرا اجازه نده؟
یومی:پس بریم (☆o☆)
دازای یه لباس بهت داد که بپوشی
موهاتو خودش واست شونه کرد و خرگوشی بست(عکس بالا)
دازای:خب چطوره؟
یومی:خیلی خوبه☆o☆
دازای:بریم؟
یومی:بریم(^_^)
.
.
....
...
..
...
....
.پایین تر
.
.
...
....
..
خب دازای یومی رو برد به یادبود افتطاه یوکوهاما(اگه اشتباه نکنم همینه)
.
..
.
خب در همین هِین یه آدمی داشت نقشه دزدیدن یومی رو میکشید
اگه دوس داری بدونی بعدش چس میشه لایک کن کامنتم بزار وگرنه پارت بعد نمیدم😐🤣
- ۱.۳k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط