ڪاش می شد ڪه خودم را سر و سامان بدهم
ڪاش میشد ڪه خودم را سر و سامان بدهم
یا ڪه شانه به غزلهاے پریشان بدهم
گلّهے برّهے اشعارِ مرا گرگ درید
باید انگار ڪمے باج ، به چوپان بدهم
هیچ ڪس مشترے دست به نقدِ شعرم ...
نشده ؛ چونڪه نمیخواستم ارزان بدهم
تب نڪردند ، براے منِ ڪشته مرده
تجربه شد ڪه فقط پاے خودم جان بدهم
تا دلم را نبرد دزد ، به جاے دلبر
باید آن را پس از این دستِ نگهبان بدهم
تا ڪه پیدا بشود دخترک فال فروش ...
چقدَر قهوه به خوردِ تهِ فنجان بدهم ؟!
از خودم خسته شدم ؛ حوصلهام سر رفته
باید اینجا به غزل ، نقطهے پایان بدهم .
یا ڪه شانه به غزلهاے پریشان بدهم
گلّهے برّهے اشعارِ مرا گرگ درید
باید انگار ڪمے باج ، به چوپان بدهم
هیچ ڪس مشترے دست به نقدِ شعرم ...
نشده ؛ چونڪه نمیخواستم ارزان بدهم
تب نڪردند ، براے منِ ڪشته مرده
تجربه شد ڪه فقط پاے خودم جان بدهم
تا دلم را نبرد دزد ، به جاے دلبر
باید آن را پس از این دستِ نگهبان بدهم
تا ڪه پیدا بشود دخترک فال فروش ...
چقدَر قهوه به خوردِ تهِ فنجان بدهم ؟!
از خودم خسته شدم ؛ حوصلهام سر رفته
باید اینجا به غزل ، نقطهے پایان بدهم .
۴.۵k
۰۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.