فصل سوم پارت
فصل سوم ) پارت ۵۱۲
جیمین گرفته و بلند گفت فرد و نیکول دارن نادیا و نورا رو میارن..شام میمونن.. جوزف کار داره و بچه ها تا فردا پیش
ما ان..
به به..
تو اين بي حوصلگي فقط مهمون کم داشتیم..
نفس عمیقی کشیدم و بی حوصله بلند شدم. رفتم تو سرویس و ابي به دست و روم زدم و لباس عوض
کردم که صداي زنگ ايفون اومد.
گرفته با اخم باريكي رفتم بیرون.
جیمین جلوي در منتظر بود و با اومدنم سرشو کج کرد و نگام کرد ولي اصلا نگاش نکردم.
در اسانسور باز شد و اول نادیا با یه کوله پشتي رو دوشش و ذوق زده دوید بیرون و پشتش فرد و نیکول که نورا تو بغلش بود و ساك بچه رو دوشش..
ناديا دوید بغل جیمین و با شوق گفت: سلام عمو.. جیمز مهربون تو بغلش بلندش کرد و گفت:سلام عزیزدلم.. و گونه شو بوسید و با محبت :گفت: خوبی خوشگلم؟ نادیا با ذوق :گفتاره... دلم خیلی برات تنگ شده بود عمو..
جیمین دست روي موهاي قشنگي کشيد. لبخند زدم و گفتم خوش اومدي ناديا جونم..
با ذوق نگام کرد و گفت:سلام الاجون..
جانم..
دست به موهاش کشیدم و گفتم: سلام . عسلم
به فرد و نیکول سلام کردیم و به نورا کوچولوي تو بغلش نگاه کردم و با نگاه کردم و با ذوق دستمو براي گرفتنش دراز کردم و صداش کردم نورا جانم.. عزیزم.بیا بیینم عروسكم.. و از بغل نیکول گرفتمش و به بچهها گفتم بیاین تو چرا
وایستادين؟
فرد و نیکول گرفته و جدي اومدن تو.
اینا دیگه چشونه؟
اصلا فرد اون فرد سابق و خندون نبود..
جیمین نادیا رو گذاشت زمین و در رو بست و گفت:بچه ها
خوبین؟
فرد جعبه هاي پيتزا و نوشابه توي دستش روي ميز گذاشت و گرفته گفت: اوووف..توپ..دیگه از این بهتر نمیشد..
تلخ گفتم معلومه..
نیکول نگاهي بهم انداخت و گفت:شما چتونه؟
تلخ و دلخور :گفتم هیچي
نادیا با ذوق گفت: اخ جون پیتزا
و دوید سر میز و ما عتا هم بي اشتها و گرفته رفتیم سر
میز..
با نورا توي بغلم نشستم.
از بوي
غذا حالم به کم بهم ریخت
به زحمت نفسم رو بیرون دادم و اب دهنم رو قورت دادم و سر نورا رو که با عشق و ذوق به پیتزا خیره بود و سعی میکرد برش داره رو بوسیدم
اشتها نداشتم ولي مجبور بودم بخورم و عادي باشم.. به زور یه تیکه برداشتم و سعی کردم اروم اروم بخورم و یه تیکه بزرگ از نونش رو دادم به نورا که باهاش بازي کنه و به دهن بگیرتش..
اونقدر بزرگ بود که کامل تو دهنش نره و خدایی نکرده تو گلوش گیر نکنه..
جیمین گرفته و بلند گفت فرد و نیکول دارن نادیا و نورا رو میارن..شام میمونن.. جوزف کار داره و بچه ها تا فردا پیش
ما ان..
به به..
تو اين بي حوصلگي فقط مهمون کم داشتیم..
نفس عمیقی کشیدم و بی حوصله بلند شدم. رفتم تو سرویس و ابي به دست و روم زدم و لباس عوض
کردم که صداي زنگ ايفون اومد.
گرفته با اخم باريكي رفتم بیرون.
جیمین جلوي در منتظر بود و با اومدنم سرشو کج کرد و نگام کرد ولي اصلا نگاش نکردم.
در اسانسور باز شد و اول نادیا با یه کوله پشتي رو دوشش و ذوق زده دوید بیرون و پشتش فرد و نیکول که نورا تو بغلش بود و ساك بچه رو دوشش..
ناديا دوید بغل جیمین و با شوق گفت: سلام عمو.. جیمز مهربون تو بغلش بلندش کرد و گفت:سلام عزیزدلم.. و گونه شو بوسید و با محبت :گفت: خوبی خوشگلم؟ نادیا با ذوق :گفتاره... دلم خیلی برات تنگ شده بود عمو..
جیمین دست روي موهاي قشنگي کشيد. لبخند زدم و گفتم خوش اومدي ناديا جونم..
با ذوق نگام کرد و گفت:سلام الاجون..
جانم..
دست به موهاش کشیدم و گفتم: سلام . عسلم
به فرد و نیکول سلام کردیم و به نورا کوچولوي تو بغلش نگاه کردم و با نگاه کردم و با ذوق دستمو براي گرفتنش دراز کردم و صداش کردم نورا جانم.. عزیزم.بیا بیینم عروسكم.. و از بغل نیکول گرفتمش و به بچهها گفتم بیاین تو چرا
وایستادين؟
فرد و نیکول گرفته و جدي اومدن تو.
اینا دیگه چشونه؟
اصلا فرد اون فرد سابق و خندون نبود..
جیمین نادیا رو گذاشت زمین و در رو بست و گفت:بچه ها
خوبین؟
فرد جعبه هاي پيتزا و نوشابه توي دستش روي ميز گذاشت و گرفته گفت: اوووف..توپ..دیگه از این بهتر نمیشد..
تلخ گفتم معلومه..
نیکول نگاهي بهم انداخت و گفت:شما چتونه؟
تلخ و دلخور :گفتم هیچي
نادیا با ذوق گفت: اخ جون پیتزا
و دوید سر میز و ما عتا هم بي اشتها و گرفته رفتیم سر
میز..
با نورا توي بغلم نشستم.
از بوي
غذا حالم به کم بهم ریخت
به زحمت نفسم رو بیرون دادم و اب دهنم رو قورت دادم و سر نورا رو که با عشق و ذوق به پیتزا خیره بود و سعی میکرد برش داره رو بوسیدم
اشتها نداشتم ولي مجبور بودم بخورم و عادي باشم.. به زور یه تیکه برداشتم و سعی کردم اروم اروم بخورم و یه تیکه بزرگ از نونش رو دادم به نورا که باهاش بازي کنه و به دهن بگیرتش..
اونقدر بزرگ بود که کامل تو دهنش نره و خدایی نکرده تو گلوش گیر نکنه..
- ۲.۸k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط