ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۱۳

بي دندون کوچولوي من سخت مشغولش شده بود..
اما صدايي از هیچ کس در نمیومد..
فضاي سنگيني بود.
ناديا نگاهي به ماها انداخت و گفت:شماها همه تون با هم
قهرين؟
هیچ کس حرفی نزد. انگار همه داشتیم فک میکردیم که چي باید جواب بچه رو بدیم و بعد یهو هر٤ نفر همزمان
گفتیم نه..
و به همدیگه نگاه کردیم
نادیا اخم کرد و گفت: قهرین.. معلومه..عمه نیکول با فرد
حرف نمیزنه..الا هم با عمو جیمین..
زیر چشمي و گرفته به جیمین نگاه کردم دیدم اونم تلخ و اخمو داره نگام میکنه.
تند نگاه ازش کندم و به ظرفم خیره شدم و گفتم:قهر
همیشه هم بد نیست عزیزم
نیکولم با حرص گفت اره.. حداقل ذهن آدم اروم میشه.. فرد با کنایه گفت: اره..یه جورایی انگار آدم داره لاستيك عوض میکنه...
نيكول دندوناشو به هم فشرد و نگاش کرد. فرد ریلکس :گفت چیه؟ مگه کارش همین نبود؟
نیکول با حرص گفت: خیر.
و سعي کرد لبخند نزنه و به زور گفت:صادرات لاستيك
میکرد..
لبخندي گشادي اومد رو لبم که به شدت سعی کردم جمعش
کنم..
فرد زیرلب :گفت مرتیکه لاستيك فروش
ریز خندیدم
فرد به من و جیمین نگاه کرد و گفت شما چتونه؟ باز هار
شدین؟
جیمین عصبي گفت: فرد..
فردها ان؟ باز کاسه بشقاب تو سر و کله کله هم شکوندین؟ باز یقه همدیگه رو جر دادین؟ چتونه وحشیا؟ از جنگل فرار
کردین؟
جیمین دندوناشو به هم قفل کرد و با خشم خيلي شديدي زل
زد به فرد..
انگار داشت از کله اش دود بلند میشد
فرد از نگاه جیمین ترسید و صورتشو تو هم کشید و مظلومانه و با ترس گفت: اینجوری نگام نکن دلم میشکنه..
سعي کردم لبخند نزنم
يهو فرد مصنوعي زد زیر گریه...
از بلندي صداش از جا پریدم
قشنگ داشت عر میزد.
عين بچه هاي ٤ساله..
نمیدونستم بخندم یا یه چيزي بزنم تو سرش.. با همون گریه الکي گفت اشتي کنین دیگه..تو رو خداا..جون
من.. با هم اشتي كنين..
و پاهاشو تند تند به زمین کوبید.
دیدگاه ها (۲)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۱۴اصلا نمیتونستم خودمو کنترل ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۱۵جیمین خیره به نادیا اروم گف...

فصل سوم ) پارت ۵۱۲جیمین گرفته و بلند گفت فرد و نیکول دارن نا...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۱۱عصبي دستمو گرفت و خشن گفت:د...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۷۱ (⁠♡)(。☬⁠。⁠)⁩ کرد و گفت: نم...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۸۶دیگه حالش رو خوب میفهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط